31 December 2015


پست‌های قدیمی‌ترم رو می‌خونم و احساس می‌کنم چه‌قدر جوون بوده‌م. هر روز انرژی داشتم برای رویابافی و موسیقیِ مناسب حال پیداکردن، حتا اگه صبح‌ش بداخل‍اق‌ترین و ظهرش خودم رو به بهانه‌ی مسخره‌ای کنار کشیده‌باشم از بقیه و عصرش تنهاتنها تا میدون انقل‍اب و گریه‌ی یواشکی و بی‌حوصلگی. هر روز انرژی داشتم برای جمله‌بندی‌کردن توی ذهن، حتا اگه هیچ‌وقت با صدای بلند ادا نمی‌شدن. رویاهای بزرگ مسخره داشتم و با وجود این که سعی نمی‌کردم برسم به‌شون، حداقل حوصله داشتم تحمل کنم هر روز بیدارشدن رو و ادامه دادن زندگیِ گُه رو، که شاید یه روز یونیورس دل‌ش به رحم بیاد و برسوندمون به هم.
پیرِ نوزده‌ساله‌یی شده‌م که هر روز حماقت می‌کنه حال‍ا. می‌دونه دو ساعت بعد پشیمون می‌شه و از عذاب وجدان می‌میره، ولی باز هم ادامه می‌ده به کار احمقانه‌ترین‌ش و فقط کافی ه یکی دیگه به‌ش یادآوری کنه مسخرگی‌ش رو تا آستانه‌ی تحمل‌ش منفجر شه و همه‌چی رو رها کنه بدوئه بنّدازه بدوئه تا انتها. انقدر که حتا دیگه لذت هم نمی‌بره از خوشی‌های کوچیکِ ناشی از حماقت. وقتی یادش می‌افته ناخودآگاه توی سرش کسی لب‌خند نمی‌زنه. آستین‌های بلندش رو می‌کشه روی انگشت‌ها و با اکراه شکل‍ات می‌خوره و ظاهر خوش‌بختی بقیه رو تماشا می‌کنه، توی سرش می‌گه هه، آی شیت آن یور هپی‌نِس، هانی.
نشسته‌بودم پشت به‌ش، بدعنق و عصبانی، گفتم «چرا انقدر اصرار داری که ناراحت‌م کنی هِی؟» . یه رشته از موهام بین انگشت‌هاش بود و بازی می‌کرد باهاش. بغل‌م که کرد و معذرت‌خواهی، به‌تر نشدم. هشتادساله‌ی درون‌م دل‌ش می‌خواست ازش عصبانی و ناراحت باشه. مث این بود که بخوای سنگ رو با شعله‌ی کبریت ذوب کنی؛ پیری‌م هیچ کم نمی‌شد و تا ابد ایستاده‌بود همون‌جا، نمی‌ذاشت از حماقت‌م کِیف کنم.

26 December 2015

یادآور

با چشم‌های خودت ببینی که همه‌ی خوشی‌هات یهو بی‌دلیل دود می‌شه می‌ره هوا، جاش هیچی پُر نمی‌شه، حتا اندوه.
همه‌چیز دود می‌شه و می‌ره هوا و هیچ‌وقت، هیچ‌وقت برنمی‌گرده.

25 December 2015

And you spoke in japanese, singing words, "I'll come home soon"

آقای عزیز؛
قلب‌م از نبودن‌تان به‌هم‌فشرده ست و هیچ پتوی نو و قرمز چهارخانه‌ای بلد نیست درست‌ش کند و هیچ نقطه‌ویرگول سیاهِ درشتی روی مُچ [که یعنی زنده‌باد آدم‌هایی که انتخاب کرده‌ند و زنده مانده‌ند] و هیچ دسته‌ی بزرگ گل نرگسی. چای می‌سازم و با شکل‍ات فراوان فرو می‌دهم و برنامه می‌نویسم که تا فل‍ان امتحان، درس‌هام را آدم‌وار تمام کنم؛ ولی هنوز نیستید و غیرقابل‌انکارترین حقیقت ست این.

And there's nowhere else to be
I could live in your old car
With the broken stereo
I want to be wherever
Wherever you are

آقای عزیز؛
جای‌تان خالی ست. کِی برمی‌گردید؟

× موسیقی: Wherever You Are - Angus and Julia Stone

24 December 2015

«دیدی آدم چه‌طوری تپش قلب می‌گیره وقتی حرف‌ش می‌مونه بیخ گلو؟ هی می‌خواد بگه، شک می‌کنه، نکنه اگه بگم خراب کنم همه‌چیز رو؟ نکنه همین‌طوری امن‌تر باشه؟ هی نمی‌گه. باز دل‌ش می‌کِشه که اگه نگم می‌ترکم آخه. اگه بگم خالی می‌شم و روراست‌بازی دراورده‌م همون‌طور که همیشه شعارش رو می‌داده‌م. این‌طوری دورویی محسوب نمی‌شه؟ باز می‌ترسه. بگم؟ نگم؟ بگم؟ نگم؟ انقدر شک می‌کنه و تصمیم‌ش رو عوض می‌کنه که خودش هم نمی‌دونه چی می‌خواد. نمی‌دونه اگه بگه خوش‌حال‌تر ه یا اگه نگه. دیدی آدم چه‌طوری قلب‌ش مث چی می‌زنه اون‌وقت‌ها و نفس کم می‌یاره؟ به خودش می‌گه دیدی چی‌کار کردی؟ اگه همون اول که تصمیم‌ت مشخص بود انجام می‌دادی‌ش ال‍ان این‌طوری نبودی. فقط یادش نمی‌یاد که تصمیمِ اولِ اول‌ش چی بوده. انقدری هم انرژی‌ش صرف تپوندن قلب‌ش و اکسیژن پیدا کردن شده که جا نداره فکر کنه قند بسوزونه یادش بیاد حرف اولی‌ش رو. فقط می‌مونه تو دوراهی‌ای که مطمئن ه تا ابد توش ه و نمی‌تونه تصمیم بگیره. دیدی آدم چه‌شکلی احساس می‌کنه صورت‌ش مث گچ سفید شده؟ مشکل‌ش فقط همین ه که فقط خودش ه که می‌فهمه گچ‌بودگی‌ش رو. هیچ بنی‌بشری که اون بیرون ه نمی‌فهمه سفید شده و قلب‌ش تندتند می‌زنه و پاهاش سست شده‌ن. اگه هم بخواد به بقیه بفهمونه که فل‍انی، بیا به دادم برس، ال‍ان ه که قلب‌م استخون‌هام رو بشکنه بپاشه بیرون از سینه، باید توضیح بده که چرا این‌طوری شده و چه حرفی مونده بیخ گلوش که نزده. باید تصمیم بگیره قبل از این که بقیه رو از گچ‌شدن‌ش باخبر کنه و خب، دیدی آدم دل‌ش می‌خواد بیفته بمیره ولی تصمیم نگیره؟ انقدر قلب‌ش می‌تپه که اولین گل نرگس‌های زمستون‌ش از تو گلدون خم می‌شن سرشون رو می‌ذارن رو زمین تکیه می‌دن به دست‌شون، منتظر، که کِی این تصمیم می‌گیره آخه؟ بوی نرگس‌هاش مست‌ش می‌کنه و چشم‌هاش می‌سوزه و دل‌ش می‌خواد استخون‌های قفسه سینه‌ش بشکنن خرده‌هاش بریزه رو زمین دورِ پاش ولی تصمیم نگیره، ولی کسی منتظرش نباشه که حرفی بزنه. دل‌ش می‌خواد خودش نیست و نابود شه ولی اولین نرگس‌های زمستون‌ش بلند شن و توی گلدون برقصن. دیدی چه‌قد آدم دل‌ش می‌خواد بمیره و قلب‌ش دیگه نتپه؟»

× موسیقی متن: 5/4 - Clogs

× قبل از خواب به چی فکر می‌کردی؟ #3

05 December 2015

When it hasn't been your day, your week, your month, or even your year.


خیابون دراز رو می‌رفتم پایین و شال‌گردن‌م رو سفت پیچیده که گردن‌م سردش نشه و دست راست خزیده توی جیب کُت، دست چپ محکم پوشه‌ی پل‍استیکی رو چسبیده، غصه‌هام همه رفته‌بودن تهِ آب و از روشون سُر می‌خوردم. می‌شنیدم که I'll be there for you when the rain starts to pour ؛ فکر می‌کردم ل‍ابد نشونه‌ی یونیورس ه که همین امروز باید برسه به دست‌م؛ همین روزی که بیش‌تر از هر چیزی نیاز بود دنیا بغل‌م کنه بگه درست می‌شه بچّه، خوب می‌شه همه‌ش، بیا خودم جمع‌وجورش می‌کنم برات اصل‍اً. از اون آروم‌تر و سرخوش‌تر ممکن نبود. پوشه‌ی پل‍استیکی رو محکم چسبیده‌بودم و قدم‌های بلندِ خوش‌بخت برمی‌داشتم تا تهِ خیابون.
توی اتاق، هیچ‌جایی اون‌قدر باارزش نبود که نصب‌ش کنم. باید جایی می‌بود که هر روز ببینم‌ش و یادم بیفته که «هی دختره، No one told you life was gonna be this way ؟ عیبی نداره؛ من که هستم برات.» . نه خیلی بال‍ا، نه خیلی پایین، جایی که توجه‌م جلب بشه به‌ش -- و هیچ‌جایی نبود که این‌قدر باارزش. گذاشتم‌ش روی تخت اضافی، «تا وقتی اتاقی از آنِ خود نیست، هیچ‌جا آویزون‌ش نمی‌کنم.» . چیزهای مهم هیچ‌وقت نباید جایی باشن که در حدشون نه.

No one could ever know me
No one could ever see me
Seems you're the only one who knows
What it's like to be me

Someone to face the day with
Make it through all the rest with
Someone I'll always laugh with
Even at my worst I'm best with you

× ته‌ش؟ افتخار م به ارغوانی که تا این‌جا اومده و قرار ه بدوئه بنّدازه بدوئه تا انتها، همین مسیر رو.

03 December 2015

از مجموعه‌ی تصاویر «تمام آن‌چه که من م» ؛ قسمت چندم


تصویرساز: Ward Brackett

× دو متر اون‌طرف‌تر، بارونِ چندساعته داشت بند می‌اومد و تمام اون چند ساعت، دراز کشیده‌بودم و به رفتن فکر می‌کردم؛
«رهاش کن بره رئیس.» با صدای بلند، از بین زردها و نارنجی‌ها راه‌م رو بکشم برم؛
فقط که تموم شه معلق‌بودنِ بی‌انتها.