پلیور نوی خوشرنگ -و آلسو، خسته- رو گذاشتهم جلوم که دو دقیقه یه بار نگاهش کنم، خوشم بشه. بیصبرترین م برای رسیدن پاییز. که وقتی سوار اتوبوس میشی که برسی به کلاسِ هشت صبح، گرگومیش باشه و بادِ خنک محوی که مییاد، موسیقی قشنگ بطلبه؛ انگشتهات رو بپیچی توی آستینت و ادای آدمهایی که خیلی سردشون ه رو دربیاری. که برگشتنا برگهای چنارهای باقیموندهی چاررا ولیعصر رو لگد کنی و وقتِ رد شدن از جلوی شیرینیفروشی، مکث کنی و بوی گرما و شکلات و امنیت رو با لذت فرو بدی.
بیصبرترین م که پاییز شه و درگیر شم باز. وقتِ چای خوردن، عینکم بخار کنه. توی تاکسیهایی که بوی سیگارِ مونده میدن و همیشهی خدا آینهبغلشون خراب ه، پنجرهی عقب بخار کنه و هیچچی رو نشه دید از پشتش؛ همهچیز و همهکس تبدیل شن به یه مشت لکّهی رنگی بیآزار. شیشهی جلوی قفسهی فکرهای آزارنده بخار کنه و موقتاً خفه شه همهمهی ناجور توی سرم. بیصبرترین م که پاییز شه و گرمای تابستونها رو بشوره ببره. یادِ پیکسل پارچهای پارمیدا بیفتم که روش نوشتهبود «تو فراموش خواهیکرد» و سعی کنم که فراموش کنم. پاییز شه و دیگه پیش نیاد که وسط مترو، وقتی لیوان کاغذیِ قهوههای لمیز رو گرفتهم دستم و تکیه دادهم به در تا برسیم به ایستگاه آزادی و بپرم پایین از قطار، ناغافل اون ورژنی از Waltz for a Night پلی شه که از همه دردناکتر ه. موسیقیهای ناغافل مخصوصِ تابستون ن آخه. همونطور که حرفهای ناغافل و روزهای ناغافل. همهچیز توی پاییز هشیارانه ست و خودآگاه؛ حتّی لغزیدن و فشردهشدنِ قلب از فرط اندوه.
دست میکشم به نرمیِ بافت پلیور؛ بهش میگم که این تابستون با هم بزرگ میشیم، جان دلم. ذرهذره پیرتر میشیم و زخمی میشیم و زخمهامون خوب میشه و پوست میندازیم. پاییز رو تمامعیار میگذرونیم با هم. میخنده، میخونه «پادشاهِ فصلها، پاییز.» .
پینوشت. قسمتِ ایتالیک از قسمتِ شونزدهم رادیو چهرازی ه.
پینوشت. با محبوبِ تازهیافتهم آشنا شید: Ilya Beshevli - Night Forest
بیصبرترین م که پاییز شه و درگیر شم باز. وقتِ چای خوردن، عینکم بخار کنه. توی تاکسیهایی که بوی سیگارِ مونده میدن و همیشهی خدا آینهبغلشون خراب ه، پنجرهی عقب بخار کنه و هیچچی رو نشه دید از پشتش؛ همهچیز و همهکس تبدیل شن به یه مشت لکّهی رنگی بیآزار. شیشهی جلوی قفسهی فکرهای آزارنده بخار کنه و موقتاً خفه شه همهمهی ناجور توی سرم. بیصبرترین م که پاییز شه و گرمای تابستونها رو بشوره ببره. یادِ پیکسل پارچهای پارمیدا بیفتم که روش نوشتهبود «تو فراموش خواهیکرد» و سعی کنم که فراموش کنم. پاییز شه و دیگه پیش نیاد که وسط مترو، وقتی لیوان کاغذیِ قهوههای لمیز رو گرفتهم دستم و تکیه دادهم به در تا برسیم به ایستگاه آزادی و بپرم پایین از قطار، ناغافل اون ورژنی از Waltz for a Night پلی شه که از همه دردناکتر ه. موسیقیهای ناغافل مخصوصِ تابستون ن آخه. همونطور که حرفهای ناغافل و روزهای ناغافل. همهچیز توی پاییز هشیارانه ست و خودآگاه؛ حتّی لغزیدن و فشردهشدنِ قلب از فرط اندوه.
دست میکشم به نرمیِ بافت پلیور؛ بهش میگم که این تابستون با هم بزرگ میشیم، جان دلم. ذرهذره پیرتر میشیم و زخمی میشیم و زخمهامون خوب میشه و پوست میندازیم. پاییز رو تمامعیار میگذرونیم با هم. میخنده، میخونه «پادشاهِ فصلها، پاییز.» .
پینوشت. قسمتِ ایتالیک از قسمتِ شونزدهم رادیو چهرازی ه.
پینوشت. با محبوبِ تازهیافتهم آشنا شید: Ilya Beshevli - Night Forest
3 comments:
هزاران بار لعنت بر من که این آهنگه رو داشتم و بهت نداده بودم. یکی دیگه هم هست، همین قدر خوبه. السّاعه میگردم پیداش میکنم.
فکر کنم که این بود. آخه توی گوشی من این دوتا (نایت فارست و فلای) همیشه پشت سر هم بودن.
http://s5.picofile.com/file/8134678392/Fly.mp3.html
گرچه نایت فارست واقعا بهتره.
ضمنا فلای فکر کنم لایو اجرا شده. :-<
آخ ارغوان... نمیتونم بگم چقدر اون قسمت که ادای سردت بودن رو درمیاری میفهمم. حتّی این شبهای گرم هم توی خونه همچین تظاهری میکنم.
Post a Comment