یک.
میم عزیز؛
کمکم دارم از هپیپیلز جواب میگیرم و بابتِ خوبتر شدن احوالات افتخار میکنم به خودم. به خودم که نه؛ به داروسازها و به نورونهام که اینهمه زودباور و خنگ ند. مدیونِ نزدیک شدن به روزهای آخر تابستانِ گُه هم هستم البته. واقعاً یادم نمیآید تابستانی را جوری گذراندهباشم که بعداً بگویم «خوش» گذشته.
روزی یک زردِ ریز خطدار؛ و تا آخر وقت نه بیدلیل سر کسی داد بکش، نه بیخودی وسط خیابان بزن زیر گریه، نه به لوسترین شوخیها جوری بخند که اشکت دربیاید. معمولی. خنثا. مثل سابق. مراقب غذاخوردنم م و پاکتهای آبپرتقال و آبسیب و شیر کمچرب پشت سر هم خالی میشوند. خیلی ویتامینه، خیلی با استایلِ زندگی سالم. کتابهای نیمخوانده را میچینم روی میز. آلبوم موسیقیای که ظاهرش هیجانانگیز ست میخرم که بعدتر گوش کنم [و «بعدتر» هیچوقت نمیرسد، طبیعتاً.] . شبیه چیزی که آقا تیرسن به اسمِ Monochrome میگوید بهت؛ با این فرق که نورونهات خر شدهند؛ آپارتمان و دیوارهای سیاه-سفید را رنگی و خوشحالانه میبینند و ناراضی هم نیستند.
دو.
میم عزیز؛
خواهر کمتر از دو هفتهی دیگر اینجا ست. ماشینِ قشنگمان -تنها شیئی که از تهِ تهِ دل دوستش داشتهم و تحسینش میکردهم، تا حالا- را میخواهد بفروشد. دو سال پیش که از والدین خریدش تا یک ماه غصه میخوردم و هنوز که هنوز ست از ماشین جدید متنفر م. بیدلیل. [بیا به نفرتهای فزایندهم از آدمهای بیآزاری که با افراد موردعلاقهم مرتبط ند فکر نکنیم؛ هرچند بیربط هم نیست.] خواهر به عنوان سورپرایزِ قبل از رفتن، هر روز نایستر و مهربانتر میشود که بیشتر یاد همهی تفریحهای دوتاییمان بیفتم و همهی نصفهشبهایی که به خاطر بیخوابی، نوار قصّههای قدیمی را پلی کردیم و تا لحظهی بیهوشی گوش دادیم. انگار طعم همهی میلکشیکهایی که این دو سال هماتاقیبودن برای هم ساختهییم، همزمان بچرخد زیر زبانم و شکلاتها از فرط شیرینی تهوعآور شوند.
حالا همهی هریپاتردیدنهای دوتایی روزهای بد -که صرفاً زندگی را به تاخیر بیندازیم- به چهار سال بعد موکول شده؛ شاید هم بیشتر. کسی چه میداند؛ شاید تا همیشه.
سه.
پرنیان جایی نوشتهبود که «باید امشب بنویسم» .
باید شب بیستویکم شهریور نودوچهار را مینوشتم. فقط. از گذراندن ده روز با زردهای خطدار و از خواهر و اندوههای تابستان هیجدهسالگی و امیدواریها[ی بیخودی؟] و موسیقیهای سه سال پیش را دوباره -اتفاقی- شنیدن و هزار فکر و خیال.
خوبتر که شدم باز بهت مینویسم. قول.
[و من هیچوقت زیرِ قولهای واقعیم نمیزنم. خودت بهتر از هر کسی میدانی.]
میم عزیز؛
کمکم دارم از هپیپیلز جواب میگیرم و بابتِ خوبتر شدن احوالات افتخار میکنم به خودم. به خودم که نه؛ به داروسازها و به نورونهام که اینهمه زودباور و خنگ ند. مدیونِ نزدیک شدن به روزهای آخر تابستانِ گُه هم هستم البته. واقعاً یادم نمیآید تابستانی را جوری گذراندهباشم که بعداً بگویم «خوش» گذشته.
روزی یک زردِ ریز خطدار؛ و تا آخر وقت نه بیدلیل سر کسی داد بکش، نه بیخودی وسط خیابان بزن زیر گریه، نه به لوسترین شوخیها جوری بخند که اشکت دربیاید. معمولی. خنثا. مثل سابق. مراقب غذاخوردنم م و پاکتهای آبپرتقال و آبسیب و شیر کمچرب پشت سر هم خالی میشوند. خیلی ویتامینه، خیلی با استایلِ زندگی سالم. کتابهای نیمخوانده را میچینم روی میز. آلبوم موسیقیای که ظاهرش هیجانانگیز ست میخرم که بعدتر گوش کنم [و «بعدتر» هیچوقت نمیرسد، طبیعتاً.] . شبیه چیزی که آقا تیرسن به اسمِ Monochrome میگوید بهت؛ با این فرق که نورونهات خر شدهند؛ آپارتمان و دیوارهای سیاه-سفید را رنگی و خوشحالانه میبینند و ناراضی هم نیستند.
دو.
میم عزیز؛
خواهر کمتر از دو هفتهی دیگر اینجا ست. ماشینِ قشنگمان -تنها شیئی که از تهِ تهِ دل دوستش داشتهم و تحسینش میکردهم، تا حالا- را میخواهد بفروشد. دو سال پیش که از والدین خریدش تا یک ماه غصه میخوردم و هنوز که هنوز ست از ماشین جدید متنفر م. بیدلیل. [بیا به نفرتهای فزایندهم از آدمهای بیآزاری که با افراد موردعلاقهم مرتبط ند فکر نکنیم؛ هرچند بیربط هم نیست.] خواهر به عنوان سورپرایزِ قبل از رفتن، هر روز نایستر و مهربانتر میشود که بیشتر یاد همهی تفریحهای دوتاییمان بیفتم و همهی نصفهشبهایی که به خاطر بیخوابی، نوار قصّههای قدیمی را پلی کردیم و تا لحظهی بیهوشی گوش دادیم. انگار طعم همهی میلکشیکهایی که این دو سال هماتاقیبودن برای هم ساختهییم، همزمان بچرخد زیر زبانم و شکلاتها از فرط شیرینی تهوعآور شوند.
حالا همهی هریپاتردیدنهای دوتایی روزهای بد -که صرفاً زندگی را به تاخیر بیندازیم- به چهار سال بعد موکول شده؛ شاید هم بیشتر. کسی چه میداند؛ شاید تا همیشه.
سه.
پرنیان جایی نوشتهبود که «باید امشب بنویسم» .
باید شب بیستویکم شهریور نودوچهار را مینوشتم. فقط. از گذراندن ده روز با زردهای خطدار و از خواهر و اندوههای تابستان هیجدهسالگی و امیدواریها[ی بیخودی؟] و موسیقیهای سه سال پیش را دوباره -اتفاقی- شنیدن و هزار فکر و خیال.
خوبتر که شدم باز بهت مینویسم. قول.
[و من هیچوقت زیرِ قولهای واقعیم نمیزنم. خودت بهتر از هر کسی میدانی.]