27 April 2017


«اون دفعه هم گفتم خونه. [مکث] به یارو گفتم دارم می‌رم خونه و حواس‌م نبود که خونه‌ای در کار نیست، که هیچ‌وقت هیچ خونه‌ای در کار نبوده و پراببلی نخواهدبود.
این وسط کاشکی داوری داوری داوری در کار بود ل‍ااقل. [پوزخند] می‌دونی که چی می‌گم.»




Take me anywhere,
I don't care I don't care I don't care

And in the darkened underpass I thought "Oh God, my chance has come at last"
(But then a strange fear gripped me and I just couldn't ask)

24 April 2017

Here's to the mess we make.


[ La La Land, Damien Chazelle, 2016 ]

10 April 2017


موردعل‍اقه‌ترین بخش معاشرت و دوستی اون‌جا بود که ناخودآگاه حواس‌ت به جزییات جمع می‌شه. که هر کلمه به محض این که از دهن‌ش درمیاد، پرواز می‌کنه و با یه حرکت بی‌نقص می‌شینه سر جاش تو تایم‌لاین-پازلی که ازش ساختی توی ذهن‌ت؛ صدای تقّ ظریف چفت‌شدن‌ش به قطعه‌های دیگه می‌پیچه تو چاردیواری گالریِ عظیمِ تایم‌لاین-پازل‌ها. اون‌جایی که هر پرش پلک‌ش و هر بار که دست‌ش رو بی‌توجه می‌بره به کنارزدن موهاش و هر لبخند محو، می‌تونه الگوی ناتمومی که از رفتارهاش می‌سازی رو یه قدم نزدیک‌تر کنه به حقیقت.
اون وقتی که وسط مکالمه بی‌اراده می‌ری روی اتو-پایلوت؛ با یه کلیدواژه برمی‌گردی توی آرشیو ذهنی‌ت ازش، دنبال همه‌ی معماهایی می‌گردی که نیاز به شواهد بیش‌تر دارن برای حل‌شدن و کلیدواژه رو به دونه‌دونه‌ی قفل‌ها امتحان می‌کنی، به امید این که قدّ یه ل‍امپ کوچیک پنجاه وات هم که شده میز کار پرونده‌ی اسرارآمیز چیستی و چرایی کاراکترش روشن‌تر شه و بعد از حل معما لبخند رضایت‌آمیز می‌زنی، اتو-پایلوت رو خاموش می‌کنی و مکالمه رو از سر می‌گیری.

در یه برهه از زمان، این‌ها رو شیفته بوده‌م.

قبل از میم.

ال‍ان؟ محبوب‌ترین تیکه‌ی دوستی برام اون‌جا ست که توی گالری بزرگ و خالی‌ازآدم وایسم و همه‌جا پر از الگوهای کامل برای هر حرکت جزیی‌ش؛ روی دیوار بزرگ وسطی تایم‌ل‍این-پازل عظیمی از کلمات گم‌شده‌ای که همدیگه رو کامل می‌کنن. که یه نشستِ معاشرت ساعت‌ها ادامه پیدا کنه، بی که پرشِ ذهنی برای تکمیلِ آرشیو همه‌ی چیزهایی که به‌ش مرتبط ن.
اون‌جا که روی قفسه‌های دورتادور، سندهای پرونده‌ای که بال‍اخره بسته شده و لبخند رضایت‌آمیز به لب.

03 April 2017

There is a moment -- Oh, just before the first kiss, a whispered word -- something that makes it worthwhile.

[ F. Scott Fitzgerald ]

"... or one more dream that I cannot make true."

آقای عزیز،
هیچ‌وقت، هیچ‌وقت این‌همه «رهاش کن بره رئیس» نبوده‌م که ال‍ان و این روزها.
وقتی فهمیدم‌ش که دراز کشیده‌بودم کف پشت‌بام و توی اپلیکیشن تلفن‌م اسم هزارها ستاره و صورت فلکی پیدا.
سرمای سیمان کف زمین نفوذ کرده‌بود به وجودم؛ بلوز زردی که برای خودم عیدی خریدم هم جوابگو نه. از سرما می‌لرزیدیم و حاضر نبودیم از جامان تکان بخوریم. لی‌لی جا‌به‌جا با City of Stars زمزمه می‌کرد و من فقط به صداش گوش می‌دادم. چند بار مگر پیش می‌آید که کنار دوست بازیافته‌ت دراز بکشی و توی آسمانِ عجیب-تمیزِ تهران پی ستاره بگردی؟ فکر می‌کردم چه دل‌م می‌خواست ستاره بودم -گوی عظیمی از نور، میلیون‌ها کیلومتر دورتر از این‌جا- و فکر می‌کردم لی‌لی چه قشنگ جمله‌ی You never shined so brightly را ادا می‌کند و فکر می‌کردم حال‍ا که ستاره نیستم، کاش ل‍ااقل عضوی از «خاندان اصیل و باستانی بلک» بودم و اسمی به قشنگیِ آندرومدا یا بل‍اتریکس می‌داشتم.
شاید بخواهید بدانید که به شما هم فکر می‌کردم یا نه.
خُب، نه.

بلی، رسم روزگار چنین است.

سه‌شنبه، شب، خارجی. پشت‌بام آپارتمانی نزدیک خیابان ولیعصر.
سیریوس از هر وقت که دیده‌بودم‌ش درخشان‌تر بود. بال‍اتر از کمربند اوریون -با زاویه‌ی چهل‌وپنج‌درجه- بل‍اتریکس، که ل‍ابد دستِ اوریونِ شکارچی. شمال‌تر آرکچروس؛ ریگولس توی صورت فلکی شیر. کاستور و پولوکس، درست بال‍ای سر من که City of Stars می‌شنیدم و فکر می‌کردم میا و سباستین چه واقعی بودند و چه دردناک.
پنج سال بعد، آقای عزیز، ممکن است کافه‌ی جَز باز کرده‌باشید. توی همین تهرانِ کثافت که هیچ شبیه شهر ستاره‌ها نیست. ممکن است گذرم بیفتد آن‌جا و تصویر دنیاهای موازی و همه‌ی اتفاق‌های احتمالی هجوم بیاورند به‌م، با پس‌زمینه‌ی صدای اما استون که قطع نمی‌شود و مدام از نو می‌خواند که Are you shining just for me? ؛ بعد همین سرمای پشت‌بام زیر پوست‌م پخش شود. انگشت‌هام که یخ زد، همه‌ی دنیاهای موازی که به پایان خوش سانتی‌مانتال رسیدند، موسیقی که تمام شد، از کافه بیایم بیرون و توی آسمان شب دنبال سیریوس بگردم و خیره شوم به روشنایی‌ش.

آقای عزیز،
تا آن روز خداحافظ.