موردعلاقهترین بخش معاشرت و دوستی اونجا بود که ناخودآگاه حواست به جزییات جمع میشه. که هر کلمه به محض این که از دهنش درمیاد، پرواز میکنه و با یه حرکت بینقص میشینه سر جاش تو تایملاین-پازلی که ازش ساختی توی ذهنت؛ صدای تقّ ظریف چفتشدنش به قطعههای دیگه میپیچه تو چاردیواری گالریِ عظیمِ تایملاین-پازلها. اونجایی که هر پرش پلکش و هر بار که دستش رو بیتوجه میبره به کنارزدن موهاش و هر لبخند محو، میتونه الگوی ناتمومی که از رفتارهاش میسازی رو یه قدم نزدیکتر کنه به حقیقت.
اون وقتی که وسط مکالمه بیاراده میری روی اتو-پایلوت؛ با یه کلیدواژه برمیگردی توی آرشیو ذهنیت ازش، دنبال همهی معماهایی میگردی که نیاز به شواهد بیشتر دارن برای حلشدن و کلیدواژه رو به دونهدونهی قفلها امتحان میکنی، به امید این که قدّ یه لامپ کوچیک پنجاه وات هم که شده میز کار پروندهی اسرارآمیز چیستی و چرایی کاراکترش روشنتر شه و بعد از حل معما لبخند رضایتآمیز میزنی، اتو-پایلوت رو خاموش میکنی و مکالمه رو از سر میگیری.
در یه برهه از زمان، اینها رو شیفته بودهم.
قبل از میم.
الان؟ محبوبترین تیکهی دوستی برام اونجا ست که توی گالری بزرگ و خالیازآدم وایسم و همهجا پر از الگوهای کامل برای هر حرکت جزییش؛ روی دیوار بزرگ وسطی تایملاین-پازل عظیمی از کلمات گمشدهای که همدیگه رو کامل میکنن. که یه نشستِ معاشرت ساعتها ادامه پیدا کنه، بی که پرشِ ذهنی برای تکمیلِ آرشیو همهی چیزهایی که بهش مرتبط ن.
اونجا که روی قفسههای دورتادور، سندهای پروندهای که بالاخره بسته شده و لبخند رضایتآمیز به لب.
No comments:
Post a Comment