15 May 2018

Did you get out and walk to ensure you'd miss the quicksand?


برای بار شیشم نشستم روی صندلی چوبی شورا، میکروفون رو وصل کردم به شال قرمز دور گردن‌م و نیشِ باز همیشگیِ مصنوعی چهار سال اخیر رو تحویل دوربین دادم. نورِ ساعت یک از بین کرکره‌های آبی می‌تابید به وایت‌بوردی که هر وقت فرصت‌ش پیش می‌اومد، با ماژیک بنفش گوشه‌ش یه مکعب کوچیک می‌کشیدم که ثابت کنه من این‌جا بوده‌م؛ سایر وقت‌ها هاله‌ای از آدم‌های گذرا جمع می‌شدن دورش به درس خوندن. «اگه دوباره هیجده ساله شی چی باعث می‌شه که برگردی این‌جا رو انتخاب کنی؟» جواب‌های نه‌چندان‌صادقانه‌م رو توی ذهن مرور کردم و مطمئن شدم که همه رو یادم ه. «چی این‌جا به دست آوردی که جای دیگه نمی‌شد پیداش کنی؟» تمام تلاش‌م معطوف به این بود که نادیده بگیرم هیجده‌سالگی‌ای رو که پیداش شده‌بود و حالا چهارزانو نشسته‌بود روی میز چوبی خالی زیر پنجره و با حدقه‌های تهی‌ش خیره شده‌بود به‌م. شروع کردم به ردیف کردن جمله‌هایی درمورد این که چطور ورِ خوش‌بین‌م باعث می‌شه فریاد نزنم هیچ کوفتی توی این خراب‌شده نمی‌تونه وادارم کنه به برگشتن و از گوشه‌ی چشم هیجده‌سالگی رو دیدم با پوزخند مزخرفی که انگار از ازل روی صورت‌ش نقاشی شده‌بود. ته دل‌م گفتم «نگاه نکن به‌ش. نگاه نکن. نگاه نکن.»
پیداش شده‌بود که ظاهرسازی‌هام رو خراب کنه، طبق معمول، ولی هیچ‌چی نباید خاطره‌م رو خراب می‌کرد. دفترچه‌ی ریدل رو در قالب دوربین و میکروفون ارائه کرده‌بودن و تنها شانس‌م بود برای زنده‌نگه‌داشتنِ خاطره‌ی چهار سال کارشناسی، گیرم تحریف‌شده و ناقص. «اون‌موقع با آدم‌های قشنگی آشنا شدم؛ با آدم‌های قشنگی کار کردم تو اون شورا. چیزهای زیادی یاد گرفتم.» مکثِ مثلن‌تاثیرگذاری که بعدش اضافه کنم «بزرگ شدم اون مدت.» و هیجده‌سالگی خیره شده‌بود به‌م؛ نور ساعت یک رو با عینک مستطیلی سفیدوسیاه‌ش مستقیم منعکس می‌کرد توی چشم‌م و تمام انرژی‌م صرفِ نادیده‌گرفتن‌ش.
« -- ولی آره؛ تجربه‌ی شورا رو جای دیگه‌ای نمی‌تونستم پیدا کنم گمون‌م.» هیجده‌سالگی پوزخند زد که از تجربه‌های قشنگ دیگه‌ت هم می‌گفتی برامون حالا هانی. هیکل‌های نشسته و ایستاده‌ی آدم‌های واقعی رو ضدنور می‌دیدم. از پشت‌شون آفتاب ساعت یک می‌تابید. «از همه‌ی آدم‌هایی که تنهاشون گذاشتی و تنهات گذاشتن نمی‌خوای بگی جلوی دوربین؟ حیف می‌شه ها.» نگاه انداختم به وایت‌بورد که دست‌خط ناآشنایی سوال‌ها رو نوشته‌بود روش؛ بعد از ده‌ها بار تماشای مصاحبه‌شدنِ بقیه و پنج بار نشستنِ الکی جلوی دوربین به مسخره‌بازی، سوال‌ها رو از بر بودم دیگه ولی. «همه‌ی کارهایی که روشون برچسب «بزرگ شدن» زدی و چپوندی ته کله‌ت که به‌شون فکر نکنی چی؟» پوزخندش پاک نمی‌شد.
نگاه نکردم به‌ش؛ خیره شدم به وایت‌بورد که دست‌خط ناآشنا نوشته‌بود «بهترین ترم‌ت کدوم بود؟» نوزده‌سالگی نشست روی صندلی کناری، دست انداخت دور شونه‌م. صدای خودم رو شنیدم که «ترم سه.» آفتاب ساعت یک، لبخند واقعیِ یکی از هیکل‌های ضدنور رو پررنگ‌تر کرد و جمله‌های ازپیش‌آماده‌م محو شدن؛ جاشون رو تصویر یه ماشین کوچیک سفید گرفت که پر از آدم، ولیعصر رو می‌رفت بالا و دستِ خودم که سعی می‌کرد باد رو توی مشت‌ش نگه داره. نیش باز همیشگیِ مخصوص دانشگاه واقعی‌تر شد چند درجه. کج‌تر. ترم سه که فارغ از دنیا و مافیها. ترم سه که بدترین می‌تونست باشه و آدم‌هایی بودن که مدام ورژن تلطیف‌شده‌ای از واقعیت رو به‌م تزریق می‌کردن. صدای خودم رو که شنیدم، هیجده‌سالگیِ چهارزانوی میز چوبی کم‌کم وا رفت و پوزخندش محو شد. ترم سه که باد از پنجره‌ی ماشین کوچیک سفید چتری‌هام رو تکون می‌داد و توی مشت‌م جا نمی‌شد. «بهترین ترم‌ت کدوم بود؟» نوزده‌سالگی دست کرد تو کوله‌م، ماژیک بنفش رو درآورد و یه مکعب کوچیک کشید گوشه‌ی وایت‌بورد. «من این‌جا بوده‌م.»
تو نور ساعت یکِ شورا، هیکل‌های ضدنور می‌درخشیدن.

And you can shriek until you're hollow, or whisper it the other way,
Trying to save the youth without putting your shoes on.
Looking for a new place to begin, feeling like it's hard to understand,
But as long as you still keep peppering the pill, you'll find a way to spit it out again.
And even when you know the way it's gonna blow,
It's hard to get around the wind.

1 comment:

Anonymous said...

26 june 2018
ششمین سالی است که احمقانه دوستت دارم.