فرم گواهی تایید معدل کارشناسی. فرم تعهدات دانشجو. اسکن پشت و روی کارت ملی. (فکر کردم «خوب شد حداقل تابستون پارسال برای گرفتن حقوقت ناچار شدی بری کارت ملیت رو بگیری بالاخره») اسکن تمام صفحات شناسنامه، حتا صفحهی فوت. فرم گواهی تایید معدل کارشناسی زمان ثبتنام کنکور. فرم تایید مشخصات فردی. فرم تایید مشخصات افراد خانواده، که توش تا رنگ شورتمون رو هم پرسیدهبودن و همهش رو از دم دروغ پر کردهبودم. فرم سلامت جسمی. فرم سلامت روان. (فکر کردم «حالا اگه دیوونه میوونه باشم چیکار میکنین مثلن؟ راهم نمیدین یا تراپیست تماموقت کارآمد میذارین برای دانشجوی تحصیلات تکمیلیتون؟») همه رو سه بار پرینت و امضا و اسکن کردهبودم، دونه به دونه آپلود توی «سامانهی دانشجویی» و با هر ارور چهارتا فحش چارواداری روونهی تکنولوژیهای لابد تحت DOSشون، و حالا روی پیشخونِ دفتر آموزش جدید به ترتیب روی هم چیدهبودم که مسئول جدید بررسیشون کنه و بچپونه توی یکی از دههزارتا پروندهی اطراف اتاق. مفهوم دیتابیس آنلاین برای دوستان تعریف نشده گویا. خانوم مسئول آموزشِ جدید عینک رو روی دماغش سُر داد پایین، نگاهم کرد که رژ قرمزم ماسیدهبود و هشتتا انگشتر توی هر دست و پیشونیم خیسِ عرق و نفسم به سختی بالا میاومد بعد از کوهنوردیها و پلهنوردیها. به زور لبخند تحویلش دادم. مسئول آموزش کل توی دانشگاه سابق وقتی بهش گفتم فلان مدارکم رو میخوام برای ثبتنام ارشد جوری گفت «عزیـــزززم؛ تو کِی فارغالتحصیل شدی؟» که انگار در تمام بیستوتقریبندوسال اخیر شاهد تغییرم از بچهی تُفوی پوشکی به انسان نیمهواقعی و نیمهبزرگسال بوده. مسئول آموزش جدید هم به نظر میاومد خیال کنه هنوز خیلی جوجه م برای شروع مقطع جدید -- که هستم. نگاهش رو ازم برداشت و شروع کرد دونهدونه چک کردن کاغذهای روی پیشخون. ارتفاع این پیشخون خیلی بیشتر بود به نسبت آموزش دانشکدهی سابق، گیاهجاتِ اتاقش کمتر و شلوغی و ناراحتیش خیلی بیشتر. وقتی کفِ آموزش دانشکدهت ناهشیار دراز کشیدهباشی خانومآموزشیا با نگرانی برات آبقند درست کردهباشن و صدای جلنگجلنگ برخورد قاشق صبحانهشون به لیوان شیشهای رو تو سیاهیها شنیدهباشی، هیچجای دیگهای برات امن به نظر نمیرسه. یا وقتی واحد به رفیقت نرسیدهباشه و بخوای از روابط حسنهت با خانومآموزشیا سواستفاده کنی که براش اضافه ظرفیت بزنن، چشمهات رو شبیه گربهی شرک کنی و فامیلیشون رو ملتمسانه بکِشی و بعد که اضافه ظرفیت زدن هرهر بخندی تند بگی «ایول، مرسی» و در بری. خانوم آموزشیِ جدید پرسید مدرک موقتت رو کِی تحویل میدی؟ گفتم نمیدونم، کِی تحویل بدم؟ دوباره عینکش رو داد پایین زل زد بهم، انگار داره برای بچهی سه ساله توضیح میده که یک بهاضافهی یک میشه دو. «هر وقت از کارشناسیت فارغالتحصیل شدی.» گفتم «خب پس یه چندماهی وقت بدین بهم، خیلی مونده تا دفاعم» و نیشم رو باز کردم. نخندید. گفت تاریخ فارغیت رو همون سیویکم میزنن؟ مطمئن یی؟ با سر تایید کردم و موهام رو دادم توی مقنعه و انگشترهام رو یواشکی درآوردم انداختم توی جیبهای گلوگشاد مانتوم تا فقط اون دکمهایسبزه که خواهر برام آوردهبود باقی بمونه. با سر اشاره کرد به پرینتر ته اتاق. «اون کاغذی که الان پرینت شد رو وردار بیار، مُهر بزنم ببری کارت دانشجوییت رو بگیری.» توی دانشکدهی سابق فقط با روابط سوپر حسنه با خانوم رمضانی میشد به پرینتر دست زد. روی کاغذه اسمم و شمارهی دانشجویی جدیدم نوشته شدهبود. مُهر زد، گفت به سلامت. حراست صد متر پایینتر ه. سر تکون دادم، انگشتر دکمهای سبزم رو درآوردم انداختم تو جیب، گفتم خدافظ. خدافظ؟
12 September 2018
فرم گواهی تایید معدل کارشناسی. فرم تعهدات دانشجو. اسکن پشت و روی کارت ملی. (فکر کردم «خوب شد حداقل تابستون پارسال برای گرفتن حقوقت ناچار شدی بری کارت ملیت رو بگیری بالاخره») اسکن تمام صفحات شناسنامه، حتا صفحهی فوت. فرم گواهی تایید معدل کارشناسی زمان ثبتنام کنکور. فرم تایید مشخصات فردی. فرم تایید مشخصات افراد خانواده، که توش تا رنگ شورتمون رو هم پرسیدهبودن و همهش رو از دم دروغ پر کردهبودم. فرم سلامت جسمی. فرم سلامت روان. (فکر کردم «حالا اگه دیوونه میوونه باشم چیکار میکنین مثلن؟ راهم نمیدین یا تراپیست تماموقت کارآمد میذارین برای دانشجوی تحصیلات تکمیلیتون؟») همه رو سه بار پرینت و امضا و اسکن کردهبودم، دونه به دونه آپلود توی «سامانهی دانشجویی» و با هر ارور چهارتا فحش چارواداری روونهی تکنولوژیهای لابد تحت DOSشون، و حالا روی پیشخونِ دفتر آموزش جدید به ترتیب روی هم چیدهبودم که مسئول جدید بررسیشون کنه و بچپونه توی یکی از دههزارتا پروندهی اطراف اتاق. مفهوم دیتابیس آنلاین برای دوستان تعریف نشده گویا. خانوم مسئول آموزشِ جدید عینک رو روی دماغش سُر داد پایین، نگاهم کرد که رژ قرمزم ماسیدهبود و هشتتا انگشتر توی هر دست و پیشونیم خیسِ عرق و نفسم به سختی بالا میاومد بعد از کوهنوردیها و پلهنوردیها. به زور لبخند تحویلش دادم. مسئول آموزش کل توی دانشگاه سابق وقتی بهش گفتم فلان مدارکم رو میخوام برای ثبتنام ارشد جوری گفت «عزیـــزززم؛ تو کِی فارغالتحصیل شدی؟» که انگار در تمام بیستوتقریبندوسال اخیر شاهد تغییرم از بچهی تُفوی پوشکی به انسان نیمهواقعی و نیمهبزرگسال بوده. مسئول آموزش جدید هم به نظر میاومد خیال کنه هنوز خیلی جوجه م برای شروع مقطع جدید -- که هستم. نگاهش رو ازم برداشت و شروع کرد دونهدونه چک کردن کاغذهای روی پیشخون. ارتفاع این پیشخون خیلی بیشتر بود به نسبت آموزش دانشکدهی سابق، گیاهجاتِ اتاقش کمتر و شلوغی و ناراحتیش خیلی بیشتر. وقتی کفِ آموزش دانشکدهت ناهشیار دراز کشیدهباشی خانومآموزشیا با نگرانی برات آبقند درست کردهباشن و صدای جلنگجلنگ برخورد قاشق صبحانهشون به لیوان شیشهای رو تو سیاهیها شنیدهباشی، هیچجای دیگهای برات امن به نظر نمیرسه. یا وقتی واحد به رفیقت نرسیدهباشه و بخوای از روابط حسنهت با خانومآموزشیا سواستفاده کنی که براش اضافه ظرفیت بزنن، چشمهات رو شبیه گربهی شرک کنی و فامیلیشون رو ملتمسانه بکِشی و بعد که اضافه ظرفیت زدن هرهر بخندی تند بگی «ایول، مرسی» و در بری. خانوم آموزشیِ جدید پرسید مدرک موقتت رو کِی تحویل میدی؟ گفتم نمیدونم، کِی تحویل بدم؟ دوباره عینکش رو داد پایین زل زد بهم، انگار داره برای بچهی سه ساله توضیح میده که یک بهاضافهی یک میشه دو. «هر وقت از کارشناسیت فارغالتحصیل شدی.» گفتم «خب پس یه چندماهی وقت بدین بهم، خیلی مونده تا دفاعم» و نیشم رو باز کردم. نخندید. گفت تاریخ فارغیت رو همون سیویکم میزنن؟ مطمئن یی؟ با سر تایید کردم و موهام رو دادم توی مقنعه و انگشترهام رو یواشکی درآوردم انداختم توی جیبهای گلوگشاد مانتوم تا فقط اون دکمهایسبزه که خواهر برام آوردهبود باقی بمونه. با سر اشاره کرد به پرینتر ته اتاق. «اون کاغذی که الان پرینت شد رو وردار بیار، مُهر بزنم ببری کارت دانشجوییت رو بگیری.» توی دانشکدهی سابق فقط با روابط سوپر حسنه با خانوم رمضانی میشد به پرینتر دست زد. روی کاغذه اسمم و شمارهی دانشجویی جدیدم نوشته شدهبود. مُهر زد، گفت به سلامت. حراست صد متر پایینتر ه. سر تکون دادم، انگشتر دکمهای سبزم رو درآوردم انداختم تو جیب، گفتم خدافظ. خدافظ؟
Subscribe to:
Posts (Atom)