گیج و بیخواب، گوش میدم به آقای مدیتیشن که میپرسه اگه امروز روز آخر زندگیت بود واقعن میرفتی دنبالِ چی؟ حواسم پی سوالش ه که ادامه میده راحت دراز بکش و هر وقت احساس کردی زمان مناسب رسیده، شروع کن به عمیق نفس کشیدن. سه تا نفس عمیق کشیدم، به زور، و دیگه نتونستم ادامه بدم. مدیتیشن رو شروعنکرده تموم میکنم و دست میبرم به لپتاپ، سمت چپ تخت، روی سکوی چوبی کوتاهی که قرار ه روش گلدونهای پر از گیاه سبز بچینم.
گیج و بیخواب. تنها وصفی که میتونم از روزها داشتهباشم. یک هفته ست که به زحمت از زیر ملافهی چهلتیکهم دراومدهم. یک هفته ست که جز گیم آو ترونز دیدنِ دوشنبه صبحها، هیچ اتفاق دیگهای در جهان رو دنبال نکردهم. یک هفته ست که دست نبردهم به جعبهی سبز دواهای دیوونگی. صدای ضعیفی توی گوشم میگه انتظار دیگهای داشتی؟ خفهش میکنم درجا. بله، انتظار دیگهای داشتم.
دست میبرم سمت تلفن که با میتیا حرف بزنم و میدونم که خوابیده. میبینمش -تو کلهم- که به پهلوی چپ زیر پتوش جمع شده و تلفنش کف زمین، چراغ کوچولوی سبزش چشمک میزنه. میبینمش که چشمهاش بسته ست و عضلههای پیشونیش آروم و ریلکس، بدون چینِ ظریف تقریبنهمیشگی بین ابروهاش. ورق آلومینیومی قرص روی میز و ماگ کوچیک کرِم کنارش، با یه بند انگشت آب توش، که حالا دیگه سرمای یخچال رو نداره. تلفن رو جوری میذارم بغل بالش که صداش به گوش میتیا نرسه و بدخوابش نکنه، دست میبرم به لپتاپ، سمت چپ تخت، روی سکوی سفید کوتاهی که روش پر ه از گلدونهای خالی. بزرگترینشون یه استوانهی طوسی ه و کوچیکترینشون زرد روشن. گلدون فیبوی مرحوم که انقدر بهش آب ندادم که مُرد. گیتار خواهر و یوک خودم هم تکیه دادهن به دیوار. سازهایی که مدتها ست کسی دست نزده بهشون. صدای ضعیفِ توی گوشم تکرار میکنه انتظار دیگهای داشتی؟ بله، انتظار دیگهای داشتم.
میتیا خوابیده. میم خوابیده. لیلی خوابیده. همهی جهان خواب ن و آروم ن و من اینجا بیدار. انتظار دیگهای داشتی؟ دست میبرم یه دونه قرص کوچیک سفید از ورق آلومینیومی جدا میکنم و بی آب روونهی معده. دکتر گفتهبود هر شب یه نصفهش رو بخورم و هر شب یادم میره. گفتهبود از اون یکی دوا، از اون آبی روشن گرد کوچیک، هر روز بعد از صبحانه یه نصفه بخورم و بهش نگفتهبودم که صبحانهای وجود نداره، صبحی وجود نداره، عزیزم. دست میبرم لپتاپ رو باز میکنم مرورگر رو باز میکنم اون بالا سرچ میکنم چهجوری میشه با دوای دیوونگی اوردوز کرد؟ اولین نتیجه میگه پا شو برو زنگ بزن به هاتلاینهای مخصوص آدمهای سوسایدال. من که سوسایدال نیستم. کنجکاو م. هیچجای جهان بهت نمیگن اگه دلت بخواد زیادهازحد دوای دیوونگی بخوری، به عنوان میونبرِ درمانی، چه اتفاقی میافته. شاید واقعن میونبری چیزی وجود داره و به اسم سوسایدالبودگی سرپوش گذاشتهن روش؟ اسمیتز پخش میکنم برای خودم توی ذهنم. اسپاتیفای کارکردش رو از دست داده از وقتی همهچیز رو خودم برای خودم پخش میکنم. در ایز انادر ورلد، در ایز ا بتر ورلد. ماست بی. دوای دیوونگی داره اثر میکنه. گیجتر م از قبل. همین. میم اونسر دنیا بیخبر از همهچی خوابیده. میتیا خوابیده. لیلی خوابیده. باید بخوابم. باید بخوابم. باید بخوابم. در ایز انادر ورلد. در ایز ا بتر ورلد. ماست بی. انتظار دیگهای داشتی؟ بله، انتظار دیگهای داشتم. میونبر به اون جهانِ بهتر رو ارائه نمیکنه آقای موریسی، معالاسف. گلدونهات رو نمیبره توی پاسیو خاک و کود بریزه توشون ریشهی گیاه جدید رو دفن کنه زیر خاک قهوهای مرطوب و انقدر مراقبت کنه که سبز شن. انتظار دیگهای داشتی؟ گرد و خاکی که زیر سیمهای سازت جمع شده رو با دستمال پارچهای تمیز نمیکنه و اونطور که توی ویدیوهای بیشمار یوتیوبی دیدی، نمیزندش زیر بازوی راست و دست چپ رو آماده نمیذاره روی گردن ساز، جوری که فقط نوک انگشتها سیمها رو لمس کنن. با شست دست چپ پسِ گردنِ چوبی ساز رو نوازش نمیکنه. انتظار دیگهای داشتی؟
گیج و بیخواب و بداخلاق م و یک هفته ست از زیر ملافهی چهلتیکهم درنیومدهم و روی جلدِ سختِ کتاب سمت راست تخت خاک نشسته. جلدش سیاه ه و غبار بهش پیدا. آقای مدیتیشن میپرسه اگه امروز روز آخر زندگیت بود واقعن میرفتی پیِ چی؟ نفس بکش. کمکت میکنم یاد بگیری. نفس نمیکشم. تا نتونم بهش جواب بدم نفس نمیکشم.
انتظار دیگهای داشتی؟
نه.