وسط حموم کردن متوجه شدم که نرمکنندهم تموم شده و همونجور خیسخیسی و کفآلود حوله پیچیدم به تنم اومدم بیرون در کمد وسایل اضافی تجسس کنم به دنبال نرمکنندهی نو و نیافتم. این شد که از سر ناچاری تهموندهی نرمکنندهی با عطر نارگیلِ خواهرم رو زدم به پایین موهام. میگفت نمیصرفه اون یه ذره رو با خودش برگردونه شهرستان. منطقی. شونه کردم و گذاشتم سه دقیقه روی مو بمونه و آب کشیدم و اومدم بیرون و موها رو بافتم پشت سر و فراموشم شد همهش.
حالا، بیش از دوازده ساعت بعد، وسط چیز نوشتن از خودم و زندگیم کلافه شدم موها رو باز کردم که ظاهرم هم به اندازهی باطنم آشفته به نظر برسه، و بوی نارگیل پیچید تو اتاق.
عین بارون کمجونی که صاف بالای سرت بباره وقتی که توی بیابون بیانتها گم شدی.
No comments:
Post a Comment