در پی آرشیوخوانی و مرور محتواهای منتشرشده/نشدهی پیش از ۲۰۱۲ یادم افتاده که چقدر در نوجوانی آبسسد بودهم با موی قرمز براق کوتاه. تو پینترست بورد مخفی مخصوص زنان موقرمز تصویرسازیشده داشتم؛ تو همون چند جملهی اول معاشرتم با آدمها میگفتم میخوام موهام رو قرمز کنم (طبیعتن الکی)؛ اون صفحهی «انسانهای نیویورک» فیسبوک گاهی که عکس و قصهی زنان موقرمز رو میذاشت درجا ریشر میکردم بالاش مینوشتم کاش این من بودم - فارغ از زندگی و ظاهرش، همین که موی قرمز داشت باعث میشد از اعماق قلب نوجوانم بخوام جاش باشم. فکر میکردم موی قرمز، یا حداقل علاقه به موی قرمز، تبدیلم میکنه به یه آدم دیگه. آدم جالب. آدم خوشحال-غمگین. آدمی که در نیویورک تنها زندگی میکنه و یه چیز ننری-هیپستریای میخونه تو دانشگاه و کارش رو دوست داره-نداره و جاهطلبی اصلیش نویسندگیه و واقعن هم مینویسه. آدمی که هر روز صبح و عصر نور کجِ یه خورشید ابرگرفته میافته رو کاناپهی توسیش. یادم نیست بعدها چی شد که ناگهان اون اصرار غلیظ بر اثر ماورایی موهای قرمز تغییر حالت داد به اصرار غلیظ بر اثر ماورایی موهای طبیعی و رنگنشده، و به کل فراموش کردم ماجرا رو.
اون روز دیدم موهای گرتا گرویگ توی «زنان قرن بیستم» و ناتالی پورتمن توی «نزدیکتر» عین موهای شهریور پارسالِ خودم ه. عین همون چیزی که سالها میخواستم باشم. قرمز براق کوتاه. قصهشون هم عین تصویر ذهنیم از زن بیستوچهار ساله. کاراکتر گرتا گرویگ که واقعن هم بیستوچهار سالش ه. خودم چی؟ بیستوچهار ساله، با شغل، شغلی که دوستش دارم و خونهای که نورِ روزهای ابری پخش میشه کف زمینش و آدمهایی که بینهایت دوستشون دارم، گیرم دور. خوشحالم و غمگین. با موی سابقن قرمز.
و با تمام اینها ذرهای احساس نزدیکی ندارم به تصورم از بزرگسالی.
شاید چون دیگه نمیخوام نویسنده بشم.
پینوشت. عنوان از Damien Rice - The Blower's Daughter، به خاطر «نزدیکتر» که دیمین رایس رو شناختم باهاش.
No comments:
Post a Comment