بهم گفت «بیا، روغن نارگیل بزن به موهات. موخوره رو کمتر میکنه. تو هم که موهات بلند ه.» . پرسیدهبودم که چرب و نفرتانگیز نمیکنه موها رو؛ و گفتهبود که نه، نمیکنه، نگران نباشم. چهارزانو نشستم روی تخت، پشتم بهش، گذاشتم که برام روغن نارگیل بزنه، نگاهم به دیوارِ سفیدِ بیترک. شونهشون که میکرد، بوی نارگیل میپیچید. انگار که جومپا لاهیری نوشتهبود صحنه رو. روغن نارگیل رو با هم خریدهبودیم، از ادویهفروشیِ تهلنجیها، که «طوفانِ رنگ و رنگ که برپا در دیده میکند» بود در نوعِ خودش. بهشتِ عطرهای تند و رنگهای گرم. نارنجیها و سبزها و قهوهایها. بهم گفت «میخوای ببافم موهات رو؟» و میدونست که پرسیدن نداره. شونه میکرد و میبافت، من سرم پایین؛ گوشیم روبهرو بود، رو تخت، ساکتترین و خاموش، انگار که هیچچی نشده. انگار که «امن و امان» . منتظر نبودم دیگه. «امن و امان» بود؛ نبود؟ موهام بوی نارگیل میداد. انگار که از «موضوع موقت» ِ جومپا لاهیری پریدهبودم بیرون.
و انگار که از «موضوع موقت» ِ جومپا لاهیری پریدهبودم بیرون.
No comments:
Post a Comment