05 November 2014

این چنین باید رستن.

«کوشش یک تن فرد،
چه بسا کافتد بی‌حاصل و این هست؛ امّا
آید اندر کشش رنج مدید،
ارزشِ مرد پدید.
شد به سر بر تو اگر زندگانی دشوار،
اگرت رزق نه بر اندازه ست،
و گرت رزق بر اندازه به کار،
در عوض هست تو را چیزِ دگر.
راهِ دور آمده‌ای،
برده‌یی از نزدیک،
سوی دور نظر.
زندگی چون نبود جز تک و تاز،
خاطر این‌گونه فراسوده مساز.
بگذران سهل در آن دم که به ناچار تو را
کار آید دشوار.
عمر مگذار بدان.
زاره کم کن در کار.
ما همه باربه‌دوشانِ هم ییم.
[...]
باید از چیزی کاست،
گر بخواهیم به چیزی افزود.
هر کس آید به رهی سوی کمال.
تا کمالی آید،
از دگرگونه کمالی باید چشم خواهش بستن.
زندگانی این است؛ وین چنین باید رستن.»


× بعد از صبحانه، «مانلی»ِ چاپ سال شصت‌ودو رو از کتاب‌خونه‌ی عمّه پیدا کردم و می‌دونستم که نجات‌بخش‌م همین ه. «باید از چیزی کاست گر بخواهیم به چیزی افزود.» . بله. (:

No comments: