18 December 2014

«انسان، دشواریِ وظیفه است.»

آستین‌های پلیور سبزتیره را تا حد ممکن می‌کشم پایین که روی دست‌م را بپوشانند و -بعد از مدّت‌های مدید- حسّ گرما و امنیت می‌کنم. با بافه‌ی شُل موهای خوش‌بو -هرقدر از مخترع شامپوهای خوش‌بو تشکر کنم، کفایت نمی‌کند قطعاً- و گوش‌واره‌های «درختِ بخشنده»م و گردن‌بندِ آب‌نباتیِ پرستو، محبّت کردن به خودم تقریباً ساده‌ترین کار ممکن ست. پشت‌سرهم فرندز می‌بینم و می‌خندم و فرو می‌روم زیر پتوی گرم؛ ادای آدم سرماخورده‌ی مظلومی -که هستم- را درمی‌آورم و برای خودم قرص جوشان مولتی‌ویتامین تجویز می‌کنم. قرص می‌افتد تهِ لیوان آب و فش‌فش می‌کند. سطح آب کم‌کم پر می‌شود از حباب‌های جوشان زرد خوش‌رنگ. محتویات لیوان را ل‍اجرعه سرمی‌کشم و از فکر این که چیزی که می‌شود در وصف‌ش گفت It was all yellow ، کمک‌م می‌کند که زودتر خوب شوم ذوق می‌کنم. فکر این که به زودی The Graduate را می‌بینم -در پی کنج‌کاوی‌ای که بعد از دیدن 500Days of Summer ایجاد شد؛ و قطعاً در پی نیاز مبرم به فیلمِ آرامِ ساکنِ خوش‌حال‍انه- هم خوش‌حال‌م می‌کند. این که صبح، هُدا به‌م تکست داد که «نمیای؟ ): [درحال توجه کردن بهت]» نیز هم.
چهارشنبه‌ها را خودم تعطیل کرده‌م -- به شیوه‌ی سیاوش، که بینِ کل‍اس‌های به‌هم‌چسبیده‌ش نیم‌ساعت استراحت درنظر گرفته برای خودش. چهارشنبه‌ها نباید درس خواند؛ هر قدر کوییز یا میان‌ترم یا فل‍ان و بهمان نزدیک باشد و هر قدر عقب باشم از درس. باید بی‌آل‍ارم بیدار شد و توی اتاق‌هایی که آفتاب پهن‌شان شده بی‌هدف چرخید و روتختی‌ها را صاف و مرتّب کرد. چهارشنبه‌صبح‌ها، هیچ‌کس خانه نیست -- جُز من، روح سرگردان. بعد از دوش گرفتن، باید لباسِ وقت‌های خوش‌حالی را انتخاب کرد و گوش‌واره را، وسواس‌طور؛ جوری که تک‌تک جرعه‌ها دل‌چسب‌ترین، چای نوشید؛ باید موسیقیِ قشنگ پخش کرد. چهارشنبه‌ها روز جهانی مهربان‌بودن‌باخود ست اصل‍اً. به‌جای وقت گذراندن و الکی پُر کردنِ کاغذ سر کل‍اس تی‌ای‌ها و Subway Surf با گوشیِ رُم، چهارشنبه‌ها فکر می‌کنم. خیال می‌بافم. خوراکیِ خوب و موسیقیِ قشنگ کشف می‌کنم برای خودم. دفترسیاهه پُر می‌شود از چک‌لیست‌های تیک‌نخورده و برنامه می‌ریزم برای دوازده سالی که از زندگی‌م باقی مانده -- چون، همان‌طور که یحتمل در جریان یید، قرار ست سوّم آذرِ سالی که سی ساله می‌شوم، بمیرم. هِدشات. بنگ. نکته‌ی مثبت این ست که تا آن موقع، ششصدواندی چهارشنبه باقی مانده برای لذّت بردن از «تنهایی، تنهایی، تنهایی؛ تنهاییِ عریان» . باقی روزها؟ فقط واقعیتِ آزاردهنده و دست‌وپازدن، که غرق نشوم.

و همین حال‍ا، یکی از چهارشنبه‌های طل‍ایی تمام شد. شاید وقت‌ش ست که طلسم باطل شود؛ که گوش‌واره‌ی معجزه‌وارِ «درخت بخشنده»م را از گوش دربیاورم و برگردم به سرماخورده‌ی بی‌چاره‌ی زیر پتو، بدونِ کسی یا چیزی برای «دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن» ؛ به هیجده‌ساله‌ای که تک‌تک اجزای وجودش -همان‌طور که به پارم نوشت- «physically, emotionally, mentally» درد دارد، با کوهی از درس‌های نخوانده و امتحان‌های پیش‌رو.


پی‌نوشت. این یک نوشته‌ی چسناله‌وار نیست.
پی‌نوشت. عنوان و نوشته‌های توی کوتیشن‌مارک -طبعاً جز دو موردی که به وضوح به هیچ شعری متعلق نیستند- ، از «در آستانه»، احمد شاملو.
پی‌نوشت. Rain را بشنوید؛ از موسیقی‌متن فیلم Prince Avalanche . (:

No comments: