05 January 2015

ان‌قدر که بعد از دو روزِ خوبِ متوالی، پیشونی‌م رو بچسبونم به شیشه‌ی یخِ اتوبوس، Bride of the Spirits بشنوم که مثِ ل‍ال‍ایی می‌مونه. که می‌تونه سردردِ مسخره‌ی همیشگی رو آروم کنه یه ذرّه و خنک کنه وجودم رو. که مناسب‌ترین ه برای شب-سرماهای وسایل نقلیه. ماهِ قشنگ ببینم از پنجره و عصبی نشم از ترافیکِ هول‌ناک اتوبان و به خوبی‌های آدم‌ها فکر کنم و پسِ سرم، مثِ گربه‌هه تو آلیس در سرزمین عجایب، لب‌خند بزنم. [یا حتّی شایان‌طور لب‌خند بزنم. :)) ژانرِ جدایی ه به نوبه‌ی خودش به‌هرحال :)) ] . به این فکر کنم که بعدِ امتحان، پیشِ هُدا غرغر کرده‌بودم که «دل‌م سینما می‌خواد.» و شیش ساعت بعد، نشسته‌بوده‌م توی سالن سینما، منتظرِ «ملبورن» ؛ انگار که چراغِ جادو. و فکر کنم که همین که بعد از خیلی وقت، آدم‌های جدیدی پیدا شده‌ن که باهاشون خوش ه حال‌م، که می‌تونن از حالِ «خیلی ناله دارم. :(» ببرن‌م تا خنده‌های ازتهِ‌دل، کفایت می‌کنه برای خوبیِ این روزهام.

پی‌نوشت. ذوق م به‌تون؛ گایز. :] [اشاره به دو سه فردِ خاص.]

No comments: