31 March 2015

Lights Will Guide You Home

پاهام از لبه‌ی سکّو آویزان بود و تو چهارزانو نشسته‌بودی کنارم. پایین پای کاج‌های انبوه، روی سکّوهای سنگی، جابه‌جا لکّه‌هایی از زمینِ خشک مانده‌بود و جمع شده‌بودیم روی کوچک‌ترین لکّه‌ی خشک دنیا، منتظر بندآمدنِ باران. گفتم «به موسیقی گوشِ جان بسپاریم؟» و بدون این که منتظر جواب‌ت باشم، Fix You پخش کردم برات و پشت چهارخانه‌هامان خیس‌ترین بود. خنده‌م گرفته‌بود از وضعِ مسخره و رقت‌انگیزی که داشتیم. گفتی «خیــلی سرد ه آ. ولی خاطره می‌شه بعداً.» ؛ خندیدی. شال زرد را مرتّب‌تر کردم روی موهای خیس، فکر کردم I will try to fix you ؛ که تمام رفاقت‌های دو سال اخیر. یاد خیال‌بافی‌های قدیم‌ترها افتادم؛ تهِ دل‌م گفتم چه خوب‌ترین وقتِ دنیا ییم این‌طوری‌ها. گفتم I will try to fix you و واقعاً می‌خواستم که.
در نهایت بی‌پناهی و فل‍اکت، قطرات درشت باران به زمین را می‌شنیدیم -زانو به بغل- ، که «تو می‌دمی و آفتاب می‌شود» ؛
که بدمد..

× برای رفیق‌ترینِ تمام قرون و اعصار. :]

No comments: