28 April 2015

به کودکی که هرگز زاده نخواهدشد

به جای دفتر بنفش چهارخانه‌ای که می‌خواستم، مشکیِ جلدچرمی‌ای نصیب‌م شده شبیه «دفترسیاهه»ی همیشه‌همراه؛ ولی ذوق زایدالوصف‌م از شروع مجموعه‌ی «برای بچّه‌ام بخوانم که نخوابد» [با تشکر از نرگس.پ بابت اسم] خدشه‌ناپذیر ست. تصوّر روزهایی که مشکیِ چرمی را دودستی می‌گیرم و برای بچّه‌ای که ندارم -طبعاً- و نخواهم‌داشت -قطعاً- قصّه می‌خوانم، ذوق‌مرگ‌م کرده. شاید که زیادی سانتی‌مانتال و شاید که زیادی مدلِ «حسّ زنانگی»ِ تهوع‌آور رمان‌های آشپزخانه‌ای؛ ولی کودکِ چهارساله‌ای که زیر نور زرد و ضعیف چراغ‌خواب کنار تخت، پتوش را تا زیر چانه‌ش بال‍ا کشیده و خیره شده به کلمه‌های جادویی ناموجود که بل‍افاصله توی هوا محو می‌شوند، یکی از خوب‌ترین تصویرهای روزهای اخیر ست؛
شــاااید که آینده از آنِ ما.

× متناسب‌ترین موسیقیِ دنیا ست Summer 78 ، برای بک‌گراندِ قصّه‌ها بودن. هرجور قصّه‌ای.
× این پستِ پرنیان را هم بخوانید که وصفِ حال ست، بدجور. شاید حتّی تکمله‌ای بر همین پست.
× قبل از خواب به چی فکر می‌کردی؟ #2

No comments: