درِ رواننویس قرمز-سرخابی رو وصل کردهبودم به تهش و حالا یواش میزدمش به دندونهای جلوم، مردّد که چی بنویسم. تقدیمنامهچهنوشتن اوّل کادوها همیشه سختترین بوده برام. هزارجور حرف میچرخه توی سرم که همیشه میخواستهم بگم به موردکادوقرارگیرنده، ولی «این یکی زیادی طولانی ه برای صفحهی اوّل کتاب» و «این یکی زیادی شخصی ه؛ شاید بخواد به کسی امانت بدهش کتابه رو» و «قرار ه یه عالمه وقت کتابه باهاش باشه؛ حیف نیست اینطوری حرف عادّی بزنم آخه؟» ؛ تهش هم با چهارتا علامتِ نگارشی ردیفپشتهم که مثلاً محبتِ آدمی رو نشون میدن و «جان»چسبوندن پشتِ اسم طرف، سروتهش رو هم مییارم. ولی ایندفعه خیلی فرق داشت. رواننویسه رو بین انگشتهام میچرخوندم و نمیدونستم چی بگم که حق مطلب رو ادا کنه. «جان»چسبوندن پشت اسم آدمی که برای شروع کردنِ مکالمه باهاش، فقط کافی ه اولین جملهای که به ذهنت میرسه رو بگی خیلی ناکافی ه. میخواستم بگم بهش که دیدهیی بعضی وقتها اونقدر یکی عزیز ه که هیچطوری نمیشه ربطش داد به محبتآمیزهای معمول؟ که توی هیچ چارچوبی نمیگنجه رفاقتتون؟ اون تو یی. میخواستم بگم که بهترینها رو همیشه تو غیرمعمولترین موقعیتها دیدهم؛ تو مستثنا نیستی. نگفتم. رواننویس قرمز-سرخابی رو بین انگشتهام میچرخوندم و منتظر بودم بهم الهام شه مناسبترین جمله، که شالم رو روی سر مرتّب کنم و از خونه بزنم بیرون و بعد از مترو و اتوبوس، پلاستیکِ کتاب رو بدم بهت. آخرش نوشتم «برای تو.» و امیدوار بودم که متوجه شی همهی جملههایی که ننوشتم.
«ارغ؛
مرداد نودودو.»
درِ رواننویسِ قرمز-سرخابی رو از تهش کَندم، شالم رو روی سر مرتّب کردم و زدم بیرون.
پینوشت. Spiegel Im Spiegel - Arvo Part
No comments:
Post a Comment