چنان عادت کردهم موسیقی به جام حرف بزنه که لال شدهم. یادم رفته چهطوری کلمهها رو میچیدم کنار هم -- تنها کاری که بلد بودم انجام بدم. [ پیادهپیاده با سیاوش و بهار انقلاب رو میرفتیم تا ته، نصفِ هندزفریم توی گوش، میگفت And if you're still bleeding, you're the lucky ones, 'cause most of our feelings, they are dead and they are gone ، به بهار گفت «این رو اگه ولش کنی تا ابد حرف نمیزنه.» ، از گلوم صدا دراومد که «لال بودن خوش میگذره بابا.» و نیشِ باز، انگار نه انگار که همین لال بودن در انواعِ برهههای زمانی چنان نابودم کرده. ]
بعد از تغییر -موقت؟- رژیم غذاییم به «شکستخواری» ، پخش کردهم که Please please please, let me get what I want this time و چتریهای دوهفتهایم رو دوست دارم، چشمهام رو دوست دارم، پلیلیست Discover Weekly اسپاتیفایم رو و پلیورهام رو. [ آخخ اگه میشد جای مانتو، پلیور پوشید و زد بیرون. ] حرف نمیزنم دیگه. کسی نیست برای حرفزدن، راستش، جز مب. یاد میگیرم که شنوندهتر باشم از قبل، تارهای صوتیم یادشون بره که چیکار میکردهن جز «هیچی» و «تولید صدای منقطع بچهگربه» . آ. میگه «باز که نیستی بِچه.» و دوست دارم بودنم به چشم نیاد. [ نیلوفر دودستی لیوانِ چایلاتهش رو گرفتهبود، میگفت دلش میخواسته در باشه، یا دیوار، همهی قصّهها رو ببینه و خودش اینویزیبل. احتمالاً لبخند کج ناخودآگاه زدهبودم و گفتهبودم از فرط شباهتهای تصادفیمون نترسوندم. شاید هم جذب کردهبودم حرفش رو، برچسبزده انداختهبودمش توی یکی از پوشههای بینهایت سرم، هیچ نمودِ فیزیکیای نه. ] ماگ گندهی توسیای که امروز خریدم رو دوست دارم. میتونم صورتم رو قایم کنم توش و بذارم بخار نوشیدنیش هیچوقت از شیشهی عینکم پاک نشه و وقتی ازم میپرسن چهخبر، بخندم و جواب ندم. متوجه شدهم که ذرهذره دارم خونهم رو میچینم ناخودآگاه. ماگ گندهی توسی، پتوی چهارخونهی قرمز، کاسههای گندهی سالاد یونانی -با بهترین پنیرهای ممکن- ، شیشههای خالی شکلات، پوستر فرندز و گلدون صورتیای که مال گلهای نوزدهسالگی بود. خونهم رو دوست دارم. خانوم پخش میکنه که Haven't had a dream in a long time و خیالبافی جدیدم رو دوست دارم.
× فردا انتخاب واحد ترم جدید ه. ترم چهار. و عجیبترین که نه، ولی یکی از ناآشناترین احساسات دنیا ست.
× Youth - Daughter | Please Please Please - She and Him
× خداحافظ، آقای عزیز.
بعد از تغییر -موقت؟- رژیم غذاییم به «شکستخواری» ، پخش کردهم که Please please please, let me get what I want this time و چتریهای دوهفتهایم رو دوست دارم، چشمهام رو دوست دارم، پلیلیست Discover Weekly اسپاتیفایم رو و پلیورهام رو. [ آخخ اگه میشد جای مانتو، پلیور پوشید و زد بیرون. ] حرف نمیزنم دیگه. کسی نیست برای حرفزدن، راستش، جز مب. یاد میگیرم که شنوندهتر باشم از قبل، تارهای صوتیم یادشون بره که چیکار میکردهن جز «هیچی» و «تولید صدای منقطع بچهگربه» . آ. میگه «باز که نیستی بِچه.» و دوست دارم بودنم به چشم نیاد. [ نیلوفر دودستی لیوانِ چایلاتهش رو گرفتهبود، میگفت دلش میخواسته در باشه، یا دیوار، همهی قصّهها رو ببینه و خودش اینویزیبل. احتمالاً لبخند کج ناخودآگاه زدهبودم و گفتهبودم از فرط شباهتهای تصادفیمون نترسوندم. شاید هم جذب کردهبودم حرفش رو، برچسبزده انداختهبودمش توی یکی از پوشههای بینهایت سرم، هیچ نمودِ فیزیکیای نه. ] ماگ گندهی توسیای که امروز خریدم رو دوست دارم. میتونم صورتم رو قایم کنم توش و بذارم بخار نوشیدنیش هیچوقت از شیشهی عینکم پاک نشه و وقتی ازم میپرسن چهخبر، بخندم و جواب ندم. متوجه شدهم که ذرهذره دارم خونهم رو میچینم ناخودآگاه. ماگ گندهی توسی، پتوی چهارخونهی قرمز، کاسههای گندهی سالاد یونانی -با بهترین پنیرهای ممکن- ، شیشههای خالی شکلات، پوستر فرندز و گلدون صورتیای که مال گلهای نوزدهسالگی بود. خونهم رو دوست دارم. خانوم پخش میکنه که Haven't had a dream in a long time و خیالبافی جدیدم رو دوست دارم.
× فردا انتخاب واحد ترم جدید ه. ترم چهار. و عجیبترین که نه، ولی یکی از ناآشناترین احساسات دنیا ست.
× Youth - Daughter | Please Please Please - She and Him
× خداحافظ، آقای عزیز.
1 comment:
بلاگفا که بودین همیشه دنبال می کردم وبلاگتونو بعد که اومدین اینجا که فیلتر بود و سرعت فیلتر شکن هم در حد مورچه چلاغ دیگه کم کم نیومدم بخونم تا امروز که دیدم چند ماهه نیومدم بخونم. خیلی دلم تنگ شده بود واسه وبلاگت ، خیلی
Post a Comment