04 June 2016

دیوانگی در بروکلین


چونه‌م رو گذاشته‌بودم رو میز و نگاه‌م روبه‌رو، «من چرا هنوز این‌جا م؟» رو مث یه وِرد مقدس تکرار می‌کردم مدام. توی سرم می‌پیچید و منعکس می‌شد. چندتایی از انعکاس‌هاش از دهن‌م اومد بیرون.
بعد چشم‌هام رو بستم و گذاشتم بادِ کولر چتری‌هام رو تکون بده.
بعد دست‌م رو گرفت و گفت «ببین؛ درست می‌شه.» و گفت «من رو نگاه کن.» و نگاه‌ش کردم. همون‌طور چونه‌رومیز، سرم رو چرخوندم فقط.
بعد درست شد.

× بی‌توضیح؛ بی‌آخر.

No comments: