آمازون یک سریال نسبتا جذاب دارد به اسم خانم مایسلِ شگفتانگیز. طبیعتاً شخصیت اولش هم همین خانم مایسل است. شوهرش کارمندی است که آرزویش استندآپ کمدین شدن است. یک جایی وسطهای قسمت اول سریال، یک دیالوگ کوتاه و قشنگ میگوید به زن. بهش گفت:«میدونی رویا چیه؟ رویا، یک چیزیه که عاشقشی و باعث میشه که به خاطر اون، شغلی که ازش تنفر داری رو تحمل کنی».
اینطور دیالوگها میتوانند تکاندهنده باشند. چون عامل درد را بیپرده میگذارند جلوی چشم آدم. در واقع فکرهای ته پستوی ذهن آدم که از آنها خبر هم ندارد را تبدیل میکند به کلمه و از زبان یکی دیگر آن را میزند توی سرش. درست همان کاری که دکتر با مریض میکند. درد ناشناختهی او را تبدیل میکند به کلمه و آن را میکوبد توی ملاجش. حقیقت بیرحمانه.
رویا چیزی است که آدم به خاطرش میتواند از تنفر عبور کند. اینجاست که باید رفت و آدمهای بدون رویا را بغل کرد و برای بخت بدشان گریه کرد. عامل تنفر، در زندگی همه هست. فقط یک چیزی باید پیدا کرد که این حجم تنفر را تحملپذیر کند. یا حتی برای مدتی فراموشش کند. مثل رابطه استندآپ کمدین و کارمندی یا خمیردندان و جای سوختگی. یک چیزی که عامل بیدار شدن هر روز صبح باشد. بهجز زنگ نکرهی ساعت.
- از خلال «بیدلیل» -
اینطور دیالوگها میتوانند تکاندهنده باشند. چون عامل درد را بیپرده میگذارند جلوی چشم آدم. در واقع فکرهای ته پستوی ذهن آدم که از آنها خبر هم ندارد را تبدیل میکند به کلمه و از زبان یکی دیگر آن را میزند توی سرش. درست همان کاری که دکتر با مریض میکند. درد ناشناختهی او را تبدیل میکند به کلمه و آن را میکوبد توی ملاجش. حقیقت بیرحمانه.
رویا چیزی است که آدم به خاطرش میتواند از تنفر عبور کند. اینجاست که باید رفت و آدمهای بدون رویا را بغل کرد و برای بخت بدشان گریه کرد. عامل تنفر، در زندگی همه هست. فقط یک چیزی باید پیدا کرد که این حجم تنفر را تحملپذیر کند. یا حتی برای مدتی فراموشش کند. مثل رابطه استندآپ کمدین و کارمندی یا خمیردندان و جای سوختگی. یک چیزی که عامل بیدار شدن هر روز صبح باشد. بهجز زنگ نکرهی ساعت.
- از خلال «بیدلیل» -