کافهی اینترنتدار نزدیک خونه درواقع کافه نیست؛ نونوایی و شیرینیپزی ه که طبقهی بالاش -احتمالن برای زاییدن درآمدِ بیشتر- میز و صندلی گذاشتهن و یه باریستا. نونهای سیمیت بینظیری داره و پای زردآلوش انگار از بهشت نازل شده -- خانومهای خوشبرخورد پشت کانترش هم؛ تعارف که نداریم. با یه ردیف پلهی باریک میشه رسید به طبقهی بالا، با سقف کوتاه و چوبی و دیوارهای آجر قرمز. عین یه اتاقک زیرشیروونی ه که باید حتمن اجارهش بدی به دخترک بیستوچندسالهی لاغراندامی که قرار ه توی کارهای خونه کمکت کنه در ازای غذا و جای خواب و حقوق مختصر. پلهها جوری چیده شدهن که عین تردمیل باید ازشون بالا بری؛ پای راست روی پلهی راست، پای چپ روی پلهی چپ که یک خرده بالاتر از پلهی قبلی ه، پای راست روی پلهی راستِ بالاتر، پای چپ روی پلهی چپِ بالاترتر. انقدر که بالاخره برسی به اتاقک زیرشیروونیای که یه لامپ بزرگ ادیسونی از سقفش آویزون ه و سایه میندازه روی کیبوردت. روی پلیورم یه کت کوتاه تن میکنم و میزنم بیرون از خونه و به قدرِ یه نخ سیگار راه میرم تا برسم، سیگاره رو توی زیرسیگاریای که دم در تعبیه کردهن خاموش میکنم و در بزرگ سیاه رو هل میدم میرم تو و تقریبن دماغم رو به شیشهی ویترین میچسبونم و عین کودک سه ساله دونهدونهی نونها و شیرینیها رو با انگشت نشون میدم و از خانوم پشت کانتر میپرسم «این چی ه؟». «تارت سیب و دارچین.» «پای آلبالو.» «دانمارکی. ولی خب گرد ه این.» «بهش میگیم مربع میوهای. این یکی روش پرتقال ه. این هم بِه. ... آلبالو ه. ... نه سیب نیست، باز هم بِه ه. اگه سیب میخواین پای سیب هم داریم.» «شیرینی کرهای.» هر بار یه شیرینی متفاوت و یه چای متفاوت سفارش میدم و این با «همون همیشگی»ای که بودم زمین تا آسمون فرق داره؛ انقدر که هر بار میام اینجا که کارهای مدرسهم رو انجام بدم و میرسم به گوگل کردن دستور پخت نونشیرینیها. باید مقالههای عقبافتاده رو تحویل بدم ولی میچرخم توی پینترست دنبال عکسهای هوسانگیز از نونشیرینی.
[میخواهم بگویم که رابطه هم...]