... آقای عزیز،
گمون کنم آخرین باری که خندهی سرخوشانهت رو دیدم اواخر فروردین بود. سبُک و بیخیال بودیم و لیوان مشترک رو گرفتهبودم دستم پاکت مشترک رو گرفتهبودی دستت کف زمین نشستهبودیم هرهر میخندیدیم به این که بقیه اون بیرون -یا اون داخل؟- دارن سروصدا میکنن و تکون میخورن و ما اینجا تو سکوت و سرما و تاریکی چسبیدهییم به سطوح مختلف. نبرد نهایی آنتیسوشالها با واقعیت. سیگارت رو توی زیرسیگاری خاموش کردی و گفتی «اگه میخوای بریم تو ها». سرم رو تکون دادم که نه بابا ولش کن، همینجا خوب ه. صاحبخونه در رو باز کرد گفت نمییاین تو شماها؟ نیشت و نیشم باز شد که نتچ. سر تکون داد تاسفِ مسخرهآلودی خورد به حالمون گفت «در و تخته واقعن»، در رو بست. هرهر خندیدیم که ببین بقیه هم فهمیدن چه در و تختهی کجوکولهای. لیوان رو سر کشیدم و تهمزهی آلبالو توی سوزش گلوم محو شد. «یکی بکشم بعد بریم». «زشت نباشه؟» «نه بابا زشت چی ه». خندیدی، واقعنی خندیدی، سرت رو تکیه دادی به شونهم اندک آسمونی که پیدا بود رو تماشا کردی. صدای خندهی واقعنیت رو یادم ه.
بعد از اون اردیبهشت شد و خرداد و تیر و یکی از یکی کثافتتر و دیگه نشنیدیم که «در و تخته واقعن». دیگه هیچی نشنیدیم.
[بخشی از یه نامهی خیلی بلندتر]
گمون کنم آخرین باری که خندهی سرخوشانهت رو دیدم اواخر فروردین بود. سبُک و بیخیال بودیم و لیوان مشترک رو گرفتهبودم دستم پاکت مشترک رو گرفتهبودی دستت کف زمین نشستهبودیم هرهر میخندیدیم به این که بقیه اون بیرون -یا اون داخل؟- دارن سروصدا میکنن و تکون میخورن و ما اینجا تو سکوت و سرما و تاریکی چسبیدهییم به سطوح مختلف. نبرد نهایی آنتیسوشالها با واقعیت. سیگارت رو توی زیرسیگاری خاموش کردی و گفتی «اگه میخوای بریم تو ها». سرم رو تکون دادم که نه بابا ولش کن، همینجا خوب ه. صاحبخونه در رو باز کرد گفت نمییاین تو شماها؟ نیشت و نیشم باز شد که نتچ. سر تکون داد تاسفِ مسخرهآلودی خورد به حالمون گفت «در و تخته واقعن»، در رو بست. هرهر خندیدیم که ببین بقیه هم فهمیدن چه در و تختهی کجوکولهای. لیوان رو سر کشیدم و تهمزهی آلبالو توی سوزش گلوم محو شد. «یکی بکشم بعد بریم». «زشت نباشه؟» «نه بابا زشت چی ه». خندیدی، واقعنی خندیدی، سرت رو تکیه دادی به شونهم اندک آسمونی که پیدا بود رو تماشا کردی. صدای خندهی واقعنیت رو یادم ه.
بعد از اون اردیبهشت شد و خرداد و تیر و یکی از یکی کثافتتر و دیگه نشنیدیم که «در و تخته واقعن». دیگه هیچی نشنیدیم.
[بخشی از یه نامهی خیلی بلندتر]
1 comment:
عالیه متنات
Post a Comment