04 November 2021

«... امّا خاطرات عشق از قانون‌های عام حافظه، که خود پیرو قانون‌های عام‌تر عادت‌اند، مستثنی نیستند. از آن‌جا که عادت همه‌چیز را سست می‌کند، آن‌چه ما را بهتر به یاد کسی می‌اندازد درست همانی است که از یاد برده‌بودیم (چون بی‌اهمیت بوده‌است و در نتیجه گذاشته‌ایم که همه‌ی نیرویش را حفظ کند). از همین روست که بهترین بخش یاد ما در بیرون از ماست، در نسیمی بارانی، در بوی نای اتاقی یا بوی آتشی تازه‌افروخته، در هر آن‌چه آن بخشی از خویشتن را در آن بازمی‌یابیم که هوش، چون به کاریش نمی‌آمد، نادیده گرفته‌بود؛ واپسین گنجینه‌ی گذشته، بهترین، همانی که وقتی چشمه‌ی همه‌ی اشک‌هایت خشکیده می‌نماید، باز می‌تواند تو را بگریاند. بیرون از ما؟ به بیان بهتر در درون ما، امّا از چشممان پنهان، در پرده‌ی فراموشی‌ای بیش و کم دیرپاییده. تنها به یاری همین فراموشی است که گهگاه می‌توانیم آنی را که زمانی بودیم بازیابیم، در برابر چیزها همانی بشویم که در گذشته بودیم و دوباره رنج بکشیم، چون دیگر نه خودمان که آن آدم گذشته‌هاییم، و او کسی را دوست می‌داشت که ما اکنون به او بی‌اعتناییم. در روشنای تند حافظه‌ی عادت‌آمیز، تصویرهای گذشته رفته‌رفته رنگ می‌بازد، محو می‌شود، و از آن‌ها چیزی به جا نمی‌ماند، دیگر نمی‌توان بازشان یافت

-- در سایه‌ی دوشیزگان شکوفا، م. پ. 

No comments: