05 December 2021

We're on our way home.

در انتهای روز بد، در تلاش برای زنده موندن، سرم رو گذاشتم رو سینه‌ش گفتم بیا ده چیزِ خوبِ امروز رو اسم ببریم یه ذره از این فاز دربیایم. صبحانه‌م خوشمزه بود. وقتی با اون حالم رسیدم برام املت درست کردی. رفتم خرید کردم بعد از کار، مثل آدم‌های واقعی. خنده. با هم گِت بَک دیدیم. مکث. دیگه چی؟ دیگه چه چیزِ خوبی اتفاق افتاد امروز؟ هرچی بیشتر فکر می‌کردم کم‌تر یادم می‌اومد. این که یخچال رو تمیز کردم ظرف میوه‌ها و سبزیجات رو خالی کردم همه رو شُستم خشک کردم خراب‌ها رو دور ریختم دوباره چیدم تو ظرف چیدم تو یخچال. مسخره ست، ولی این که وقتی منتظر نوبتم تو کلانتری بودم با مردم اسمال تاک کردم. چندتا شد؟

در انتهای روز بد، در تلاش برای زنده موندن، سرم رو گذاشتم رو سینه‌ش گفتم بیا موسیقی کنیم. من که تلفن و به تبع اون اسپاتیفای ندارم، هه‌هه. تلفن خودم رو از شارژ کشیدم دادم بهش. هرچی خودت دوست داری پخش کن برامون. صدای قلبش رو می‌شنیدم و گرمای دستش از کمرم راه می‌گرفت در تمام پوستم پخش می‌شد و نفس‌هاش رو می‌شمردم. فکر کردم چقدر تندتند نفس می‌کشی، کاش دوباره برگردی به مراقبه و تمرین‌های تنفس. فکر کردم چقدر دوستت دارم. پلی‌لیست خودم کجاست؟ حرفِ تی دیگه؛ اون پایین‌ها. نه، اون نه. اونی که پارسال برای تولدم ساختی. چی می‌خوای از اون تو؟ جیسون مولینا. وای نه توروخدا پاره می‌شیم از غصه، همینمون مونده امشب واقعن. به حد کافی روز سختی نبوده به نظرت؟ خنده. خب باشه چی بذارم پس؟ هرچی دوست داری. جز جیسون مولینا. خنده. فکر کردم انعکاس صدای خنده‌ت رو دارم این بار از درون بدنت می‌شنوم. فکر کردم کاش یه زیپ بلند سرتاسری داشتی، از فرق سر تا نوک پا، عین کیسه خواب. زیپ رو باز می‌کردم می‌رفتم اون تو می‌نشستم زیپ رو می‌بستم. آیا این‌جوری، این‌جوری که تمام جهان اطرافم رو پوشونده‌باشی و هیچ گریزی نباشه ازت، دلم راضی می‌شد؟ فکر کردم نه.

در انتهای روز بد، در تلاش برای زنده موندن، سرم رو گذاشتم رو سینه‌ش نت‌های اول پیانو کنسرتوی شماره‌ی دو رو گوش دادم. و نت‌های بعدی‌ش. و بعدی‌تر. و یک‌هو حس کردم برگشته‌م به سال‌ها پیش، که زیر برفِ عجیب‌غریب و سرمای پدردربیاری که هیچ برای مواجهه باهاش آماده نبودیم -جرونیمو- همین‌جور گرمای دستش تمام صورتم رو داغ کرده‌بود. عین همین الان. الانِِ انتهای روز بد. ببین یه خرده سوز نمیاد؟ تو سردت نشده؟ لحاف چهل تیکه رو کشید روم و کمرم رو نوازش کرد. بهتر شدی؟ سرم رو تکون دادم که بله. نجات‌یافته بودم هرچند از قبلش هم، با گرمای تن آدمیزاد. فکر کردم کاش آواز خوندن بلد بودم، کاش می‌تونستم احساساتم رو لالایی کنم شب‌های این جور روزهای سخت بخوندم برات. فکر کردم Two of us, riding nowhere. فکر کردم چقدر دوستت دارم.


It's been a hard day's night and I've been working like a dog.
It's been a hard day's night, I should be sleeping like a log.
But when I get home to you I find the things that you do will make me feel alright.

No comments: