09 November 2014

Look how they shine for you.

پاییز توانایی‌ش رو داره که من رو کامل‍اً دیوونه کنه. جدّی می‌گم. پاییز که می‌شه، همه‌ی خیال‌های پینترست‌طورم می‌ریزن توی سرم. غیرمنطقی‌ترین، لجبازترین و خیال‌باف‌ترین می‌شم -همیشه توی تاپ‌فایوِ غیرمنطقی‌ها و لجبازها و خیال‌باف‌ها هستم البته؛ ولی پاییز مقامِ اوّل رو با اقتدار به خودم تقدیم می‌کنه.- و فکرِ فرارکردن به سرم می‌زنه. فکرِ «کوزیمو»شدن، پلیورِ گرمِ گشاد پوشیدن، چای خوردن و کتاب خوندنِ مدام. می‌نویسم «کاش کسی عصرهام رو نجات داده‌بود. کاش خونه داشتم.» و جوراب‌های گوزن‌دارِ خوب‌م رو می‌ذارم کنار، که توی اون «روز خوب»ی که قرار ه بیاد، بپوشم و گرم شم. «رو؟ گرم. دست؟ گرم. پا؟ گرم. آخخ؛ چه‌قد خوب ه به‌خخدا.» . این‌طور چیزی.
پلیور می‌خواد دل‌م. پلیوری که از خودم بزرگ‌تر باشه و بشه گم شد توش؛ روش هم پترن‌های نروژی‌طورِ سرشار از گوزن و دونه‌های برف. گوش‌واره‌های خوب می‌خوام که ذوق کنم براشون و دل‌م بخواد مُدام توی گوش‌م باشن. دل‌م می‌خواد که کسی برام نامه می‌نوشت؛ توی پاکت‌های ضخیمی که رنگ‌شون «روشنِ تیره» ست و روشون تمبرهای خوش‌رنگ. کاغذ نامه‌ش بوی کاغذ بده. دل‌م می‌خواست که خونه می‌داشتم. کاناپه می‌داشتم، و مل‍افه‌های خوش‌بو، و پشت‌بوم که شب‌ها پتوم رو بپیچم دورم و Yellow گوش کنم. پاییز که می‌شه، مرضِ پینترست‌ری‌فرش‌کردن می‌زنه به سرم، دیدنِ تجسم‌های یه سری از خیال‌بافی‌هام مرضِ خیال‌بافیِ بیش‌تر رو فعال می‌کنه؛ و متعاقباً مرضِ فرارکردن رو. غارنشینی رو. دوری از آدم‌ها رو. انگار که هر بار که سال‌گردِ وجودداشتن‌م تکرار می‌شه، کشیده می‌شم سمتِ همون‌جایی که ازش اومده‌م -- سمتِ همون سکوت و سکونی که از ازل بوده.
انگار پاییز تا من رو کسل‌ترین نکنه و از زندگی مفید منطقی کسالت‌بار دانش-جویی [همون «جوییدنِ دانش» منظور ه. نگید اه اه چه عن ه، دو ماه نشده می‌ره دانش‌گاه و جوری می‌گه دانش‌جو که انگار یه عمر ه دانش‌جو ه.] نندازدم و به زندگیِ غیرمفیدِ بی‌منطقِ کسالت‌بارتر نکشوندم، فصلِ من نمی‌شه. پونزده روز دیگه، هیجده‌ساله می‌شم -فاینالی- و همه‌چیز دورترین ه از ل‍ایف‌استایلی که انتظارش رو داشته‌م. از هر نظر که نگاه کنم، ملکه‌ی «رانگ پلِیس، رانگ تایم»ها م؛ و، خب، افسردگی موضعی؟ این‌جور هم می‌شه معنی‌ش کرد.

پی‌نوشت. ولی بیایید خوش‌بین باشیم و امیدوار باشیم که «هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش.» و سعی کنیم به خودمون ربط‌ش بدیم.
پیِ‌پی‌نوشت. به اون «نزدیک‌ترین آدم»م -که ال‍ان نیست، با تشکر از خودم- نیازمند م، بیش‌تر از هر چیزی. و کسی چه می‌دونه، شاید یه ماه تایم-‌آف از همه‌چیز.

No comments: