20 December 2014

تا حال‍ا شمال رفتی رو شیشه دون‌دون بزنه؟

«اتوبوس قرمز» توی کوله‌م جا نمی‌شد؛ به زحمت زیپ‌ش رو بسته‌بودم. سوارِ اتوبوس که شدم، درش آوردم، گذاشتم‌ش رو زانوهام. هرقدر نگاه‌ش می‌کردم سیر نمی‌شدم. تجسّم عینیِ «:]» بودم خل‍اصه. این که هنوز توی دنیا آدم‌های خوب وجود دارن، که هنوز می‌شه معجزه شه و روزم -یکی‌مونده‌به‌آخرین روزِ همون پاییزی که هرچی در زدیم وا نکرد- نجات داده‌شه، که زندگی هنوز خوش‌گلی‌هاش رو داره، بی‌نظیرترین حسّ دنیا رو ساخته‌بود برام.
نشسته‌بودم توی اتوبوسِ سفید، «اتوبوسِ قرمز» رو چسبونده‌بودم به سینه‌م -به سانِ کودکانِ سنینِ پیش‌ازدبستان که کتاب‌های شونزده صفحه‌ایِ مربعی‌شون رو [انگار که باارزش‌ترین پدیده‌ی توی دنیا باشه] از خودشون جدا نمی‌کنن- و چهرازی می‌شنیدم. «بیدارخوابی» رو. بارون می‌اومد. صورت‌م رو چسبونده‌بودم به شیشه و لُپ‌م یخ زده‌بود. راهِ شمال رو شیشه بارون می‌زنه. «اتوبوسِ قرمز» داشتم، که همیشه همه‌جا می‌دیدم‌ش و همیشه می‌خواستم‌ترین‌ش و حال‍ا که تهِ تهِ تهِ گیجی و استیصال می‌چرخیدم و شبانه‌روز دُرنا می‌ساختم که شاید آرزوم برآورده شه، برام خریده‌بودن‌ش آدم‌های خوب‌ترینِ جدید. بیست‌ونهمِ آذرم رو نجات داده‌بودن. نشسته‌بودم می‌رفتم شمال، ایران‌پیما، تی‌بی‌تی، سیروسفر.



«امّا من، دل برنداشتم.
غیرِ تو، دل‌بر نداشتم.»



پی‌نوشت. «ای داد، ای یادِ یار»ِ دنگ‌شو رو به عنوانِ «پاییز»ترین موسیقی در سراسر جهان از من بپذیرید.
به مناسبتِ تهِ پاییز؛ مثل‍اً.
باهار عیدی داد؛ عیدی مبارک.

پی‌نوشت. عنوان و قسمت‌های ایتالیکِ متن از رادیو چهرازی -به ترتیب از قسمتِ پنجم، شونزدهم، سوّم، پنجم، پنجم، سوّم- .

No comments: