«گفته بودم من چه قدر معتقدم به تعبیر روانشناختی/روانکاوانهی خوابها؟ یک جایی قبلتر گفته بودم فکر کنم. این ناخودآگاه ترسناک ما، ناخودآگاهِ مرموز ناشناخته، ناخودآگاهِ ویرانگرِ کمککننده، خواب فقط یک گوشه از کلکهایش است. و شما نمیدانید که حس استیصال و ترس در خواب چه قدر قویتر است، همان چند لحظهای که کم و بیش متوجه خواب بودن شدهای ولی هیچکاری از دستت برنمیآید. نه تغییر داستان خواب و نه از خواب پریدن. چه قدر همان مدت کوتاهِ ترس و نگرانی میتواند حال شما را بد کند و چه خوب که همهی اینها فقط برای چند لحظه است.»
[متنِ کاملِ پست را از اینجا بخوانید.]
خوابهای مکرّر. خوابهای ترسناکترینِ مکرّر که اگر تعریفشان کنم، بیشتر مضحک و مسخره به نظر میرسند تا ترسناک. نشانههایی از تابستانِ غریبِ امسال با خودشان دارند که هیچوقت نمیخواستم دوباره یادآوری شوند. نشانههایی از پاییزِ لغزانِ امسال. ناخودآگاهم خوابهایی که هیچوقت ندیدم را بازسازی میکند و نشانم میدهد؛ هر چه بیشتر اذیت شوم راضیتر ست. هر چه بیشتر وسطِ خواب مطمئن باشم که چنین گذشته بر ما. هر چه بیشتر مطمئن باشم که تمامش خواب ست و هیچکاری ازم برنیاید.
بیدار که شدم، نگاهم افتاد به گلدان کوچک سفالی؛ به وال.ئیِ ششم مردادِ پاساژ گلستانی که توی حیاطش دو بار مُردم؛ به گوشوارهی سبز و زرد. فکر کردم «شاید هنوز خواب ه.» . چشمهام را بستم و خوابِ پورتال لعنتی دانشگاه و نمرههای نیامده دیدم.
پینوشت. دلم برای تکتکتان میسوزد که موبو ندارید که باهاش به ریشِ همهچیز -منجمله خوابهای گُهتان- بخندید و ادای «گور باباش.» بودن ساطع کنید از خودتان. آخی. آخی. -کاملاً جدّی.-
پینوشت. Oh Love - Ane Brun . تا رستگار شوید.
No comments:
Post a Comment